گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فارسنامه ناصري
جلد دوم
.______________________________
(1).



(دهويه) جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 339: جائي كه شاعر نامدار معاصر فارس مرحوم استاد فريدون توللي بسياري از اشعار خويش را در آنجا سروده است.
(2). (قطروئيه) جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 339.
ص: 1572
مرواريد: 11 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «نيريز» است.
مشكون: 8 فرسخ شمالي «نيريز» است.
معدن سرگذار: همان سرگذار است.
معدن شكرو: همان شكرو است.
معدن لاي گردو: همان لاي گردو است.
معدن مرواريد: همان مرواريد است.
نصير آباد: 1 فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «نيريز» است.
نيريز: همان قصبه اين بلوك است.
وزيره: 15 فرسخ مشرقي «نيريز» است.
هرجان «1»: 3 فرسخ كمتر ميانه جنوب و مشرق «نيريز» است.
هرات مروست: در عنوان بلوك مروست نگاشته گرديد.
لمؤلفه
همان مردمي را كه گفتم به نام‌در اوراق اين فارسنامه، تمام
نكوكار بودند و نيكو خصال‌نكوئي نبيند به گيتي زوال
اگر زنده‌اند و اگر مرده‌انددر اين نامه، جاويد، پاينده‌اند
بود مرده آنكس كه نامش بمردنكونام را زنده بايد شمرد
بجز نام نيكو نماند ز كس‌در اندرز ناصح همين است و بس
در اين نامه من مردگان را تمام‌همه زنده كردم و ليكن به نام
______________________________
(1). (هرگان) جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 340.
ص: 1573

ايلات «1» مملكت فارس به ترتيب حروف‌

بسم اللّه تعالي شانه چون بحمد اللّه و المنه، صبح روز دو شنبه غره ماه شعبان سال 1304 هجري، پنجم ماه ثور سنه تنگوزئيل خيريت دليل در شهر شيراز حفت بالنصر و الاعزاز شرح بلوكات فارس نگاشته گرديد، برحسب وعده‌اي كه در اول اين فارسنامه گفته شد از خداي تعالي توفيق جسته، شروع در نگاشتن شرح ايلات و جزاير و چشمه‌ها و درياچه‌ها و رودخانه‌ها و طوايف و قلعه‌هاي خدا آفرين و كوههاي بزرگ و معدنهاي مملكت فارس نمود:
ايل: مردماني را گويند كه در تمام سال در بيابانها، در چادرهاي سياه زندگاني كنند و از گرمسيرات به سردسيرات رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ نمايند و تفصيل ايلات فارس بر اين وجه است:
ايل آقاجري: شرح حال آن در ذيل عنوان بلوك كوه گيلويه نگاشته گرديد.
ايل اينالو: اصل اين ايل از ايلات تركستان است كه در زمان سلاطين مغول به فارس آمده، توقف نموده‌اند و در بيشتر اوقات چندين هزار نفر لشكر سواره و پياده از ايل اينالو در ركاب سلاطين خدمت نموده‌اند. قشلاق ايل اينالو يعني جاي زمستانه آنها بلوك خفر و داراب و فساست و ييلاق آنها بلوك رامجرد و مرودشت است. حكومت و ضابطي اين جماعت از زمان سلاطين صفويه در سلسله خوانين ابو الوردي بوده، جد اعلاي آنها محمد صالح- آقا ابو الوردي در اواخر سلطنت صفويه به ضابطي و حكومت ايل اينالو برقرار بود و بعد از وفات او پسرش عربشاه خان ابو الوردي به‌جاي پدر برقرار گرديد و از اوايل دولت نادري تا اوايل سلطنت كريم خان به حكومت ايل اينالو مي‌پرداخت و بعد از وفات او پسرش حاجي قهرمان خان به‌جاي پدر نشست و در خدمت نواب كريم خان زند، احترامي داشت و چندين عمارت و خانه و حمام، در محله اسحق بيك شيراز احداث نمود و تاكنون حمام حاجي قهرمان خان، به آبادي باقي است و بعد از وفات او پسرش عبد الرحيم خان به ضابطي ايل اينالو برقرار گرديد و در حدود سال 1230 و اند وفات يافت و ضابطي ايل اينالو چند سالي به پسرش مهر علي خان واگذار گرديد و بعد از او ضابطي ايل اينالو از اين خانواده بيرون رفت، بهرام خان پسر عبد الرحيم خان چند سال به ياوري توپخانه مباركه سرافراز بود و مصطفي قلي خان نواده حاجي قهرمان خان
______________________________
(1). براي اطلاعات بيشتر رجوع شود به ايرانشهر ج اول، ص 144 به بعد.
ص: 1574
نقشه پراكندگي ايلات و عشاير ايران
ص: 1576
ابو الوردي در توپخانه مباركه، به منصب سرهنگي سرافراز است و كلانتري اينالو در هر وقتي در طايفه‌اي بود مانند آنكه سالها رحيم خان قورت به كلانتري اينالو برقرار بود و مدتي پسرش معصوم خان قورت كلانتر اينالو گرديد و مدتي ديگر كلب علي بيك سركلو به كلانتري سرافراز بود و چندين سال عالي‌جاه عباس قلي خان ولد شاه نظر خان ولد رحيم خان قورت به كلانتري برقرار بود و از سال 1293 عالي‌جاه باقر خان بلاغي تاكنون به كلانتري ايل اينالو برقرار است و باقر خان ابا عن جد، مباشر و مستوفي ايل اينالو بود. در خاطر نگارنده اين فارسنامه ناصري است كه از 45 سال پيش تاكنون كه سال به 1304 رسيده است معيشت و زندگاني طوايف اينالو از دزدي و راهزني و غارت در صفحات فارس و كرمان و يزد بود و گاهي كه از جانب حكومت فارس مؤاخذه و بازخواستي بود، به دزدي و غارت نواحي كرمان و يزد قناعت مي‌نمودند و از سال 1293 به عزم و حزم جزم حضرت اشرف والا معتمد الدوله حاجي فرهاد ميرزا ادام اللّه عمره و اهتمام جناب ميرزا علي محمد خان قوام الملك شيرازي، حال آنها به درستكاري كشيد و متمردين آنها به سياست رسيدند و بازماندگان طوعا و كرها بر سر فرمانبري آمدند و بيشتر آنها در صحراي قره بلاغ فسا كه براي كشت و زرع ديمي و زراعت تنباكو و خشخاش و پنبه از آب گاو چاه، از بيشتر جاهاي فارس، بهتر است توقف كرده مشغول كشت و زراعت شده‌اند و در زمستان و بهار و تابستان و پائيز از آن صحرا تجاوز نكنند و سال به سال بر زراعت كاري آنها افزوده است به‌جاي جوقهاي غارت‌گر و راه‌زن جماعت زوار عتبات عاليات و مشهد مقدس بلكه مكه معظمه و مدينه طيبه روانه مقصد شوند و در عوض فوجهاي سرباز و چريك كه هرساله بر سر آنها براي تاخت‌وتاز و استرداد اموال دزدي مأمور بودند، كاروانهاي سوداگران در ميان آنها به امنيت و اطمينان تردد كنند، قدر نعمت را دانسته از خيالات فاسد گذشته‌اند و ايل اينالو بر چند تيره قسمت شده‌اند مانند:
(1)- ابو الوردي (2)- اسلام لو (3)- افشار اوشاغي (4)- امير حاجيلو (5)- ايرانشاهي (6)- بلاغي (7)- بيات (8)- چهارده چريك (9)- چيان (10)- دادبگلو (11)- دهو (12)- ديندارلو (13)- رئيس بگلو (14)- زرند قلي (15)- زنگنه (16)- سركلو (17)- سكز (18)- قورت (19)- قورت بگلو (20)- قره قره (21)- چغي لو (22)- كرائي (23)- گوك پر؛
غلام حسين خان شاهيسون، سرتيپ توپخانه مباركه، ولد الصدق حسين خان شهاب الملك مي‌گفت: در زمان شاه عباس كه بعضي از ايلات شاهيسون شدند، اجداد من با طايفه خود از ايل گوك‌پر، برخاسته شاهيسون شدند يعني شاهدوست.
(24)- محمود بگلو (25)- باغم لو.
ايل باصري «1» قشلاق آنها بلوك سروستان و كربال و كوار و ييلاق آنها بلوك ارسنجان و كمين است، از زمان دولت صفويه حكومت و ضابطي اين ايل، ضميمه حكومت ايل عرب بود و چون نوبت ضابطي به مير مهدي خان عرب شيباني رسيد، او را دو نفر پسر بود حكومت ايل عرب را به مير سليم خان كه پسر بزرگ او بود واگذاشت و ضابطي ايل باصري را به مير شفيع خان
______________________________
(1). براي اطلاع بيشتر رجوع شود به ايرانشهر ج 1، ص 153.
ص: 1577
پسر ديگر خود سپرد و بعد از وفات او پسرش مير رفيع خان باصري به‌جاي پدر نشست و بعد از وفات او پسرش محمد تقي خان باصري ضابط اين ايل گرديد و او را چهار نفر پسر بود: احمد خان باصري، علي خان باصري، محمد خان باصري، محمود خان باصري و ضابطي اين ايل به محمود خان قرار گرفت و سالها گذرانيد و در سال 1279 وفات يافت و بعد از او ضابطي باصري از خانواده خوانين باصري و عرب بيرون رفت و محمود خان را سه نفر پسر بود: محمد صادق خان باصري در فوج سرباز عرب به منصب ياوري برقرار بود و چنان فراستي داشت كه در برابر هر نويسنده مي‌ايستاد به مسافتي كه چشم ادراك خط آن نويسنده را نكند، از حركت قلم و انگشت نويسنده، مطلب نوشته را از اول صفحه تا آخر درك مي‌نمود و به كرات شاهزادگان و بزرگان او را آزمايش نمودند. پسر دويم و سيم محمود خان باصري است: محمد قلي خان و خان بابا خان باصري كه از كارهاي ديواني عاطل و باطل مانده‌اند و نام تيره‌هاي باصري بر اين قرار است «1»:
تربر چاربنيچه شكاري، علي قنبري، علي ميرزائي، ويسي.
زبان تيره‌هاي باصري فارسي است جز چاربنيچه كه ترك زبانند.
ايل باوي: در ذيل عنوان بلوك كوه گيلويه نگاشته گرديد.
ايل بكش: در عنوان بلوك ممسني گفته شد.
ايل بوير احمد: در عنوان بلوك كوه گيلويه نوشته گرديد.
ايل بهارلو: چون زبان همه تيره‌هاي آن تركي است بايد اصل آنها، از ايلات تركستان باشد كه در زمان سلاطين سلجوقي و سلاطين مغول به ايران آمده، در فارس توقف نموده‌اند چنانكه تاكنون يك طايفه از ايلات تركمان دشت خوارزم را «بهارلو» گويند. قشلاق اين ايل صحراي ايزد خواست لارستان و جلگاء داراب و ييلاق آن نواحي رامجرد و مرودشت و كمين بود چندين سال است از نواحي داراب حركت نكرده، در زمستان و تابستان در چادرهاي سياه در كنار رودخانه‌هاي داراب منزل دارند و حكومت و ضابطي اين ايل از زمان نادر شاه با حاجي حسين خان نفر بود و بعد از وفات او به خلف الصدقش محمد تقي خان قرار گرفت و بعد از وفات او پسرش علي اكبر خان نفر شاعر «انجم» تخلص، مباشر ضابطي گرديد و در سال 1267 ملا احمد بهارلو از تيره احمدلو در قيد علي اكبر خان نفر محبوس بود و علي اكبر خان ملا احمد را از شيراز با قيد و زنجير و صد نفر سرباز برداشته، به جانب داراب روانه گرديد و چون به منزل سروستان رسيدند، چندين نفر سوار از قبيله ملا احمد آمدند و در نيمه شبي ملا احمد را از قيد نجات دادند و رفتند و در سال 1268 تمام تيره‌هاي بهارلو با ملا احمد موافقت كردند و از جانب ديوانيان خلعت ضابطي بهارلو و لقب خاني براي ملا احمد برده، او را احمد خان حاكم بهارلو گفتند و چند سال به استقلال تمام با دوستان مهرباني و دشمنان خود را فاني نمود و در سنه 1275 وفات يافت و به اندك وقتي تيره‌هاي بهارلو بر يكديگر شوريده، جنگها كردند و خصومتها نمودند به اندازه‌اي كه از كشتن و غارت و اسير كردن از يكديگر اغماض نداشتند و نزديك به 500 نفر از تيره‌هاي بهارلو خواه به دست يكديگر و خواه به لشكر ديواني كشته
______________________________
(1). در كتاب ايرانشهر طوايف باصري عبارتند از: عبدلي، علي قلي، لبو موسي، علي قنبري، ظهر الي، جكمه‌اي، جوچين، علي شاه قلي، حناني، نفر، ج 1، ص 153 تا 155.
ص: 1578
گشت تا آنكه در سال 1279 چراغ علي بيك پسر شاه رضا بيك از تيره تلكه بهارلو كه سمت مباشري ايل بهارلو [را] داشت به زور بازو و نصيحت زبان و درستكاري، بيشتر از تيره‌هاي بهارلو را با هم الفت داد كه در چنبر اطاعت او درآمدند و او را به مناسبت مباشري كه اهل قلم بود ميرزا چراغ علي گفتند و چندين سال به اقتدار تمام ضابط و كلانتر ايل بهارلو و در سال 1290 و اند پسرهاي نصر اللّه خان بهارلو از تيره احمدلو او را كشتند و بعد از او ضابطي و كلانتري بهارلو با حسين خان بهارلو ولد الصدق [] از تيره [] كه ربيب و تربيت يافته از ميرزا چراغ علي بود به ضابطي تمام ايل بهارلو قرار گرفته است و تاكنون ايل بهارلو را در كمال نظم و آرامي پرستاري كرده، نام دزدي و غارت را منسوخ داشته است و تيره‌هاي ايل بهارلو بر اين وجه است:
(1)- ابراهيم خاني (2)- احمدلو (3)- اسمعيل خاني (4)- بربر (5)- تلكه (6)- جامه بزرگي (7)- جرغه (8)- جوقه (9)- حاجي تارلو (10)- حاجي عطارلو همان حاجي تارلوست. (11)- حيدرلو (12)- رسول خاني (13)- سكز (14)- صفي خاني (15)- عيسي بك‌لو (16)- كريم لو (17)- كلاه پوستي (18)- مشهد لو (19)- نظر بك‌لو (20)- ورثه.
ايل بهمئي: در ذيل عنوان بلوك كوه گيلويه نگاشته گرديد.
ايل جاويدي: در ذيل عنوان بلوك ممسني گفته شد.
ايل خمسه: ايل اينالو و ايل باصري، ايل بهارلو، ايل عرب، ايل نفر را ايلات خمسه گويند.
ايل دشمن زياري كوه گيلويه: در ذيل بلوك كوه گيلويه نوشته گرديد.
ايل دشمن زياري ممسني: در ذيل بلوك ممسني گفته شد.
ايل رستم: در ذيل بلوك ممسني گفته شد.
ايل شير علي و شهروئي: در ذيل عنوان بلوك كوه گيلويه نوشته شد.
ايل طيبي: در ذيل عنوان كوه گيلويه گفته شد.
ايل عرب: ببايد دانست كه ايل عرب فارسي، جماعتي از اعراب باديه نجد و عمان و يمامه عربستانند كه در زمان خلفاي بني اميه و بني عباسي، بلكه از صدر دولت عليه اسلام دامت شوكتها، براي تسخير مملكت فارس و نظم نواحي آن با عيال و مواشي آمده، به عادت خود در چادرهاي سياه زمستانه و تابستانه در دشت و كوهستان آمدوشد كنند، آنچه از ايلات عرب در نواحي رامهرمز و جراحي و دورق توقف دارند، آنها را ييلاق و قشلاقي نيست بلكه تابستان را در كنار رودخانه و زمستان در دامنه تلال يك ناحيه زندگاني كنند و آنها را طوايف گويند كه شرح حال آنها در ذيل عنوان طوايف بيايد و لهجه و زبان اين طوايف از عرب به فصاحت اصلي باقي است و آنچه از ايلات عرب در نواحي ديگر فارس آمده‌اند قشلاق آنها نواحي بلوك سبعه و رودان و احمدي است و ييلاق آنها در سردسيرات مانند بلوك بوانات و قونقري و سرچاهان باشد و مسافت ميانه ييلاق و قشلاق آنها نزديك به 100 فرسخ است و زبان اين گروه براي زيادتي تحريف و تصحيف كلمات، از عربي بيرون رفته و به فارسي و تركي و لري نرسيده و جز لهجه عربي براي آنها باقي نمانده است و اين ايل عرب در اصل دو ايل مي‌باشند: يكي عرب جباره و ديگري عرب شيباني و عرب جباره را عرب كوچي نيز
ص: 1579
گويند و هريك از اين دو ايل بر چندين تيره قسمت شده‌اند و حكومت ايل عرب از زمان قديم در خانواده خوانين عرب شيباني است و جد اعلاي آنها مير اسماعيل خان عرب شيباني در دولت صفويه احترامي تمام داشت و پسرش مير مهدي خان به‌جاي پدر به حكومت ايل عرب و باصري برقرار گرديد و در اواخر دولت صفويه و اوايل نادر شاهي احترامي تمام داشت و چندين نفر سوار و پياده، ضميمه لشكر فارس نمود و او را دو نفر پسر بود، حكومت ايل عرب را به مير سليم خان عرب پسر بزرگ خود واگذاشت و ضابطي ايل باصري را به پسر ديگر خود مير شفيع خان عرب داد و مير سليم خان عرب نسبت به نواب كريم خان زند، خدمتها نمود و احترامها ديد و بعد از وفات مير سليم خان پسرش آقا خان عرب شيباني به حكومت ايل عرب برقرار گرديد و خدمت اعليحضرت شاهنشاه آقا محمد خان قاجار اعتباري داشت و در سال 1230 وفات يافت و او را دو نفر پسر بود:
اول آنها عباس خان عرب سالها به حكومت ايل عرب برقرار بود و در حدود سال [1250] «1» و اند وفات يافت و پسرش علي قلي خان عرب نعم الخلف آمده، به‌جاي پدر برقرار گرديد و از حسن كفايت خود ايل عرب را از ييلاق به قشلاق كه نزديك به 100 فرسخ جدائي داشت مي‌رسانيد نه از كسي اجحافي مي‌ديد و نه بر كسي جوري مي‌نمود و در سال 1285 كه سالي خشك و تنگ بود و مواشي ايلات تلف شدند، جماعتي از ايل عرب بر سر ايل قشقائي رفتند و چند سر ماديان را به دزدي آوردند و داراب خان ايل بيگي قشقائي با 100 نفر سوار در عقب دزدهاي عرب آمد و در صحراي داراب كه جاي نشيمن علي قلي خان بود، به دزدها رسيد و بعد از اطلاع علي قلي خان بر واقعه، قدغن نمود كه ماديانها را به ايل بيگي رد كنند و اعراب خشونت كرده، پناه به كوهستان بردند و ايل بيگي براي استرداد ماديانها از جانبي و علي قلي خان براي تنبيه دزدها از جانبي ديگر در عقب دزدها رفتند و در ميانه گلوله تفنگي به علي قلي خان رسيده، وفات يافت و ايل بيگي ماديانها را گرفته، عود نمود و علي قلي خان را اولادي نبود.
پسر ديگر آقا خان، رضا قلي خان سرتيپ عرب فوج سرباز بهارلو و عرب است، سالها در گرمسيرات فارس خدمتها به ديوان اعلي نمود و متمردين را در اطاعت آورد و قلعه‌هاي آنها را خراب نمود و در سال 1280 كه امناي دولت جاويد عدت به مصلحت ملكي، فوجهاي سرباز فارس را از نوكري اخراج نمودند رضا قلي خان، خانه‌نشين گرديد و بعد از وفات علي قلي خان به حكومت ايل عرب برقرار گرديد و در سال 1298 وفات يافت و حكومت ايل عرب از خانواده خوانين عرب بيرون رفت و رضا قلي خان را يك نفر پسر بود محمد حسين خان سرهنگ فوج عرب در جواني بدرود زندگاني نمود و او را دو نفر پسر است آقا خان و مير سليم خان كه هريك نزديك به 20 سال زندگاني نموده‌اند و در بلوك قونقري در خانه عباسقلي خان خلج كه جد مادري آنهاست توقف دارند و به مواجب ديواني گذراني نموده‌اند و اسامي تيره‌هاي عرب ايل جباره و شيباني بر اين وجه است:
(1)- آل سعدي جباره (2)- ابو الحاجي شيباني (3)- ابو الحسني شيباني (4)- ابو الحسيني جباره (5)- ابو الشرف جباره (6)- ابو الغني جباره (7)- ابو المحمدي جباره (8)- اربز جباره (9)- اردال شيباني (10)- الواني شيباني (11)- پاپتي شيباني (12)- بربر
______________________________
(1). در متن 1050 و اند.
ص: 1580
چهار بنيچه جباره (13)- بن سرخي چهار بنيچه جباره (14)- پلنگي شيباني (15)- بني عبد اللهي شيباني (16)- پير اسلامي جباره (17)- بهلولي جباره (18)- تاتي جباره (19)- تربر جباره (20)- تغلبه شيباني (21)- تكريتي شيباني (22)- جابري جباره.
چار بنيچه جباره چهار تيره‌اند: بربر، بز سرخي، جلو داري، لر، مسكن اين چهار تيره در زمستان و تابستان بلوك كربال است.
(23)- جاهكي جباره (24)- جلوداري چار بنيچه جباره (25)- حمالي شيباني (26)- حساني شيباني (27)- حنائي جباره (28)- حياتي شيباني (29)- خوشنامي شيباني (30)- درازي جباره (31)- سادات حسيني جباره (32)- سنوده شيباني (33)- شاهسواري شيباني (34)- شاهيسون جباره (35)- شعباني جباره (36)- شيري جباره (37)- صباحي شيباني (38)- صفري جباره (39)- صنعاني شيباني (40)- عبد اليوسفي شيباني كتي (41)- عزيزي جباره (42)- عمادي شيباني (43)- عيسائي جباره (44)- غلام شاهي شيباني (45)- فارسي شيباني كتي (46)- قرائي جباره (47)- قره غاني جباره (48)- قنبري جباره (49)- كتي شيباني سه تيره است: فارسي، عبد اليوسفي، ولي شاهي (50)- گريچه‌اي شيباني (51)- كله ريشي (52)- لن جباره چار بنيچه (53)- لواردان جباره (54)- فريدي جباره (55)- مهاري شيباني (56)- نقد علي جباره (57)- ولي شاهي كتي.
و مردمان عالم با عمل، از اين طايفه سادات عرب برخاسته‌اند مانند عالم زاهد آقا سيد محمد پيش نماز مسجد نو شيراز،
و فاضل كامل آقا سيد عبد اللطيف كه در فنون رياضي عديم المثال بود،
و مانند آقا سيد احمد كه عمر خود را در نشر مسائل دينيه گذرانيده،
و برادر فاضلش آقا سيد محمد حسين سالها در طهران توقف داشت،
و مانند عالم زاهد حاجي سيد محمد باقر و ولد الصدقش جناب مستطاب فاضل كامل، جامع علوم حاجي سيد محمد حسن در قيد حيات باقي‌اند و اين طايفه از عرب، از وجوهات ديواني مرفوع القلم مي‌باشند و در سال چيزي براي بني اعمام خود كه در شيراز توقف دارند به رسم نياز و هديه مي‌فرستند.
ايل غربال بند: گروهي از فرومايگان ايلات است كه از كناره درياي فارس تا نهايت سردسيرات فارس تردد نمايند، مواشي بيشتر آنها به اندازه حمل و نقل پلاس و چادر سياه نشيمن است و دولتمند آنها را چند سر ماده گاو و ماده خر و بز و گوسفند باشد و شغل عمومي مردهاي آنها، آهنگري و عموم زنها، غربال‌بندي است.
ايل قشقائي: چون ايل خلج از اراضي ممالك روم به خاك عراق آمدند، گروهي از آنها فرار كرده، در مملكت فارس توقف نمودند و مردمان خلج اين گروه را «قاچ قائي» گفتند، يعني گريخته و بعد از تغييرات لفظي «قشقائي» شد، پس پاره‌اي از آنها كه در بلوك قونقري مسكن نموده، ده‌نشين شدند و تاكنون زبان آنها به تركي باقي است، آنها را «خلج» گويند و آنچه از آنها به قانون ايلات از گرمسير به سردسير رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ كنند اين گروه را بر دو قسم كرده، يكي را باز «خلج» گويند و ديگري را «قشقائي» گفتند، و هريك بر چندين تيره شدند و اكنون تمام اين
ص: 1581
تيره‌ها را «قشقائي» گويند و سلسله خوانين قشقائي از طائفه شاهي لو، و براي هر تيره كدخدا و كلانتري است و مردمان تيره‌هاي قشقائي جز در اطاعت كدخدا و كلانتر خود نشوند و حاكم ايل قشقائي و نايب و ضابط آن را كه بايد از سلسله خوانين قشقائي باشد يكي را «ايلخاني» و ديگري را «ايل بيگي» گويند و كلانتران و كدخدايان جز فرمانبري ايلخاني و ايل بيگي را را ندانند و شرح حال خوانين قشقائي در ذيل عنوان محله ميدان شاه از اين فارسنامه ناصري نگاشته گرديد و قشلاق زمستانه ايل قشقائي در گرمسيرات فارس مانند بلوك اربعه و بلوك افزر و بلوك جره و بلوك خشت و بلوك خنج و بلوك دشتي و بلوك دشتستان و بلوك فراشبند و ماهور ميلاتي و ييلاق تابستانه آنها، بلوك دزكرد و بلوك سرحد چهار دانگه و بلوك سرحد شش ناحيه و بلوك كام فيروز و ناحيه كاكان و كمهر از نواحي ممسني است و از بزرگ‌زادگان ايل قشقائي است:
زبده ارباب فضل و بلاغت، قدوه اصحاب مجد و فصاحت، وحيد عصر و فريد دهر، كاشف مشكلات، فاتح معضلات، مخزن نفايس فروع و اصول، مظهر حقايق معقول و منقول، جامع نكات اصليه، حاوي احكام فرعيه، نادره زمان: جهانگير خان قشقائي از تيره دره شوري، از اوائل عمر، طبعش از معاشرت اقران رميده، كربت غربت را بر آسايش اختيار كرده، رخت سفر را به جانب اصفهان كشيد، تحصيل علوم را بر كمالات ديگر، ترجيح داد و در اندك مدتي گوي سبقت را از همگنان ربود و اكنون در شهر اصفهان مرجع فضلا و معتمد علماست، با آنكه در مراتب علميه سرآمد ارباب عمايم است از لباس بزرگان ايلات از سر تا پا بيرون نرفته، مانند ايلات، كلاه و زلف دارد.
و از دانشمندان ايل قشقائي است: مجمع آداب و مقبول قلوب اولي الالباب، اديب اريب ميرزا محمد شاعر «نثار» تخلص قشقائي ولد الصدق مقتداي اصحاب، زينت مسجد و محراب، ملا علي بابا، ولد ملا حسين علي، خلف ملا صيد علي از تيره چتز، از ايل قشقائي است، ملا علي بابا، از ايل درآمده، در شهر شيراز در محله لب آب توطن كرده به اندازه رتبه خود تحصيل كمالات علميه نمود و در سال 1262 ميرزا محمد نثار در شيراز متولد گرديد و تحصيل كمالات نمود، چندين سال است كه رخت سفر به جانب هندوستان بست و در خطه رام‌پور، خدمت نواب كلب علي خان، حكمران آن خطه رسيد [و] به منصب مداحي نواب معزي اليه برقرار گرديد و سالي در ميانه از «رام‌پور» به شيراز مي‌آمد و اندوخته‌ها را صرف كرده باز عود به «رام‌پور» نمود و اين چند بيت از او ثبت گرديد:
خرم آن‌كس كه در ايام گل و فصل بهارباده ناب خورد با پسري باده گسار
من برآنم كه به فردوس ميسر نشودآن طربناكي و عشرت كه در ايام بهار
باده ناب همي نوش كه در مذهب مابهتر از باده‌گساري به جهان نبود كار
چون به هوش آئي با بانگ دف و نغمه روددر ثناي ملك هند بخواني اشعار
ملك پيل توان و ملك شيرشكن‌ملك پاك‌روان و ملك نيك‌شعار
افتخار ملكان كلب علي خان كه از اوست‌ملك را فرهي و دولت دين را مقدار
تيغ او را نبود طعمه بجز مغز عدوتير او را نبود مسته بجز چشم سوار
ص: 1582 تيغ او روز دغا برق بود بر آذردست او گاه سخا ابر بود در آذار «1»
پري رخان چو به عشاق خويش ناز كنندنخست از سخن وصل احتراز كنند
به جان دوست كه خوش دولتي است آنكه دو دوست‌به هم نشسته گهي ناز و گه نياز كنند
حذر كن از خم گيسوش اي كبوتر دل‌كه آن دو زاغ سيه صيد شاهباز كنند
دل در زخم زلفكان چون عنبر اوست‌جان شيفته دو چشم افسونگر اوست
از بوسه لبش حيات بخشد گوئي‌كاب خضر اندر لب جان‌پرور اوست و اسامي تيره‌هاي قشقائي بر اين قرار است «2»:
(1)- آردكيان (2)- ابو الحسني (3)- اخچلو (4)- اخچه پول (5)- اردشيري «3» (6)- اصلاني (7)- افشار كرماني (8)- اميرلو (9)- اوريات (10)- ايرك لو (11)- ايگدر (12)- ايناقلو (13)- ايوب لو (14)- پاپتي (15)- باراني كردلو (16)- بلو (17)- بليله‌وند (18)- پاگير (19)- بيات (20)- توللي (21)- چارده چريك (22)- جامه بزرگي (23)- چتز (24)- جركاني (25)- جعفر بيك لو (26)- جعفر بگي (27)- چگني (28)- خلج (29)- دده كه‌اي (30)- دره شوري (31)- رحيمي (32)- زنگنه (33)- ساروئي (34)- سهم ديني (35)- شاهي لو (36)- شش بلوكي (37)- صفي خاني (38)- طيبي (39)- علي بگ لو، علي بكلو:
همان علي بك لوست (40)- علي كردلو (41)- عمله (42)- فارسي مدان (43)- فيلي (44)- قراچه (45)- قبادلو (46)- قره چلو (47)- قره غانلو (48)- قره غاني (49)- قوتولو (50)- قوچه بگ‌لو (51)- كئي (52)- كرائي (53)- كرمان لو (54)- كشكولي (55)- گله زن (56)- كهكو (57)- كهوا (58)- مال احمدي (59)- محمد زمان لو (60)- مرك ماري
قريه‌اي از بلوك بيدشهر را نيز «مرك ماري» گويند. (61)- مغانلو (62)- مغاني (63)- موصلو (64)- نمدي (65)- وندا (66)- يلمه
ايل گاوباز: گروهي از فرومايگان ايلات است آنها را «پاپي» نيز گويند و نواب اشرف والا، حاجي معتمد الدوله، فرهاد ميرزا در كتاب جام جم فرموده است: گويا اين گروه در اصل از هندوستان پراكنده اكناف گشته‌اند براي آنكه در هرجا از اين گروه ديده شد، آب را «پاني» گويند چنانكه زبان اهل هندوستان است و آنچه در مملكت فارس پراكنده‌اند، جمعي از آنها به معامله گاو معيشت كنند يعني گاوهاي لاغر را به ارزاني مي‌خرند و بعد از فربهي به قيمت
______________________________
(1). در متن: آزار.
(2). طوائف قشقائي عبارتند از: دره شوري، كشكولي بزرگ، شش بلوكي، كشكولي كوچك، قراچه، صفي خاني، رحيمي، فارسيمدان، عمله، ايرانشهر، ج 1، ص 146 و 147.
(3). در متن: (ارده‌شيري).
ص: 1583
گران مي‌فروشند و جماعتي لباس سيادت پوشيده، تكدي شيئي للهي را شعار خود دارند و پاره‌اي مدعي علم شانه گوسفند گشته، به فراست تمام و مناسبت مقام، عوام كالانعام را فريب داده، به دعوي علم غيب وجهي بر سبيل نياز مي‌ستانند و ايل گاو باز در تيول و سيورغال نقيب قلندران و درويشان مملكت فارس است.
ايل نفر: چون زبان آنها تركي است بايد در اصل از ايلات تركستان باشند و چنانكه در گفتار اول اين فارسنامه ناصري گفته شد حاجي حسين خان نفر در زمان دولت نادر شاهي و سلطنت نواب كريم خان اعتباري تمام در مملكت فارس داشت، راتق و فاتق امور ديواني بود و حكومت ايل بهارلو و نفر در كف كفايتش به اقتدار مي‌گذشت و بعد از وفات او خلف الصدقش محمد تقي خان نفر به‌جاي پدر برقرار گرديد و بعد از وفات او خلف الصدقش:
مجمع آداب و رسوم، مالك رقاب منثور و منظوم، قدوه بزرگان و زبده خوانين زمان، صاحب كمالات، ناظم ابيات، نادره زمان: علي اكبر خان نفر شاعر «انجم» تخلص، بعد از وفات پدر به حكومت بهارلو و نفر برقرار گرديد و در ايام جواني چند سال در اصفهان توقف كرده، فنون عروض و قافيه را بياموخت و در خدمت جناب حاجي محمد حسين خان صدر، والي اصفهان، محرم راز و مخزن اسرار گرديد و بعد از وفات والد خود به شيراز آمده، به حكومت بهارلو و نفر برقرار گرديد و در زمان فرمانروائي نواب اشرف والا، فريدون ميرزا، فرمانفرماي مملكت فارس در سال 1253 و 4 [125] و 5 [125] به منصب ايشك آقاسي باشي سرافراز گرديد و در سال 1269 وفات يافت و پسرش محمد حسن خان بعد از وفات پدر از شغل و منصب آباء و اجدادي چندين ساله درگذشت و كنج قناعت را بر گنج حكومت اختيار نموده، در خانه عافيت نشسته به قليل مواجب ديواني، زندگاني كند و اين چند بيت از علي اكبر خان انجم ثبت گرديد:
شبي سرخرو از مي كامران‌فتادم به درگاه صدر جهان
به بزمي چو فردوس آراسته‌مهيا در او هرچه دل خواسته
بر آن شد كه تا آزمايد مراپس از آزمودن ستايد مرا
بفرمود كانجم يكي داستان‌ز سهراب و رستم به نظم‌آر و خوان
چو فرمان او شد در گوش من‌ز سر رفت يكبارگي هوش من
بلي گرچه باشد گران كوه پيل‌نيارد گذشتن ز درياي نيل
چو فردوسي اندر جهان شعر كس‌نگفت و نگويد ازين پيش و پس
روانش ز يزدان فروزنده بادبر او آفرين ز آفريننده باد
ز فرمان او چون نبودم گزيرشدم خسته، ناچار فرمان‌پذير
به نام خداوند داناي پاك‌كه از آب و آتش ز باد و ز خاك
جهاني به اين خوبي آراسته‌به پاداش او بندگي خواسته
شناسا نباشد به ذات تو كس‌تو خود خويشتن را شناسي و بس
چو رستم به شهر سمنگان فتادسمنگان شهش دختر خويش داد
يكي ماه نو ديد دلشاد و خوش‌ز رستم شد آبستن آن ماه‌وش
بدو گفت رستم كه شد ديرگه‌كه من دور ماندم ز درگاه شه
ز رفتن به ايران ندارم گزيرز من اين گرانمايه گوهر بگير
ص: 1584 پسر گر تو زائي ايا نوشخندز من اين نشان را به بازوش بند
بگفت اين و رو سوي ايران نهادپسر از پس چند مه چون بزاد
ورا نام سهراب كردش نياگماريد بر وي پرستارها
چو سالش فزون آمد از هفت و هشت‌به تنها گرفتي ره كوه و دشت
نمودي بسي كارهاي سترگ‌گهي گور كشتي گه آهو و گرگ
گو زنان و شيران به نخچير اوبه يكسان بدي دربر تير او
به ده سالگي شد يكي پهلوان‌خداوند شمشير و گرز گران
پدر را از او داشت مادر نهان‌كه تا او نگردد به ايران روان
شبي گفت با مادر خويشتن‌كه اي تيره چون زلف تو روز من
ز نام پدر گر نسازي خوشم‌به ايزد ترا يا كه خود را كشم
چو سهراب را مام دل خسته ديدچو در نام رستم به گوشش رسيد
ز مادر چو نام پدر را شنيدهم‌آورد خود در جهان كس نديد
به افراسياب آگهي چون رسيدكه سهراب را سر به كيوان رسيد
به پيران بفرمود افراسياب‌كه در پيش سهراب شو باشتاب
سزاوار لشكركشي هرچه هست‌ز اسبان تازي و از پيل مست
ز خرگاه ديبا و از تخت زرهم از گوهرين تاج و زرين كمر
به هومان «1» و گرسيوز نامداربده ترك شمشيرزن صد هزار
روان كن به همراه سهراب زودز جيحونشان بگذران همچو رود
كه تا رو به استخر ايران نهندبه آسايش تن دمي نغنوند
به كاوس و رستم شكست آورندسر تخت ايران به دست آورند
روان گشت هومان به فرمان شه‌ببرد آنچه بايست با خود سپه
چو پيران به شهر سمنگان رسيدفزون ز آنچه بشنيده، سهراب ديد
نخستين زبان بر درودش گشودپس آنگاه بخشايش شه نمود
نشانيد سهراب پيران به پيش‌نوازش ورا كرد ز اندازه بيش
بدو گفت سهراب كاي نامجوسران سپه را به من نام گو
چنين داد پاسخ سپهدار تورز سهراب يل چشم بد باد دور
كه گرسيوز آن گرد نام‌آور است‌كه شه را برادر، ترا، رهبر است
دگر دان كه هومان بود آن جوان‌برادر مرا و ترا پاسبان
روان گشت سهراب يل سويشان‌بسي بوسه زد بر سر و رويشان
همي دست گرسيوز او را به دست‌نشاندش زبر، خود فروتر نشست
بفرمود تا ميگساران خويش‌مي و رودشان آوريدند پيش
به پيران چنين گفت سهراب گردكه كار شهان خرد «2» نتوان شمرد
به اين‌گونه بخشش شه افراسياب‌چه پاداش خواهد به من گو جواب
______________________________
(1). همه‌جا در اين شعر هامان.
(2). در متن: (خورد).
ص: 1585 چنين گفت پيران كه اي دادخواه‌ترا داد شه تاج و تخت و سپاه
همي تا به مردي ببندي ميان‌به دست آوري تاج و تخت كيان
ز گيتي كني گم تو كاوس راسر از تن بري رستم و طوس را
بدو گفت سهراب فرمانبرم‌ز فرمانش «1» ار سر دهم، نگذرم ...
و براي علي اكبر خان نفر، ديواني است كه اكنون خبري از او نيست.
و اسامي تيره‌هاي ايل نفر بر اين قرار است:
(1)- باده كي (2)- تاتم لو (3)- چنگري (4)- دولو خان لو (5)- زمان خان لو:
سلسله خوانين نفر از اين تيره مي‌باشند. (6)- ستارلو (7)- سنجرلو (8)- شولي (9)- طاطم همان تاتم لوست. (10)- طايفه جن (11)- عراقي (12)- قادلو (13)- قباد خانلو (14)- قره باجغلو (15)- قيدرلو (16)- لر
ايل نوئي: در ذيل عنوان بلوك كوه گيلويه گفته شد.
ايل يوسفي: در ذيل عنوان بلوك كوه گيلويه نوشته شد.
______________________________
(1). در متن: فرمايش.
ص: 1586

جزيره‌هاي درياي فارس‌

بسم اللّه الرحمن الرحيم «جزيره» را در فارس «آداك» گويند و آن جائي است در دريا كه آب پيرامون يعني گرداگرد آن را فراگيرد.
جزيره اوال: همان بلوك بحرين است كه در ذيل بلوكات فارس گفته شد.
جزيره بحرين: همان بلوك بحرين است.
جزيره بسرم: در درياچه بختگان نيريز مشهور به بيچكان، نزديك به سه فرسخ ميانه شمال و مغرب نيريز است، درازي آن 3 فرسخ، پهناي آن از نيم فرسخ بيشتر است. آب چاه آن شيرين است «1».
جزيره بو شعيب: ميانه جنوب و مغرب بندر نخيلوي شيب كوه لارستان به مسافت سه فرسخ، درازي آن 4 فرسخ، پهناي آن از 2 فرسخ نگذرد و آب گواراي آن از چاه و بركه است، چند خانه در او هست.
جزيره تنب «2»: ميانه جنوب و مشرق بندر لنگه به مسافت 10 فرسخ درازا و پهناي آن از 2 فرسخ نگذرد.
جزيره خارگ «3»: به سكون «را» و «گاف» فارسي، در جانب مغربي بندر بوشهر به مسافت 11 فرسخ، درازي آن نزديك به 2 فرسخ، پهناي آن از نيم فرسخ بيشتر است. آبهاي گواراي شيرين، از كاريزها و چشمه و چاه دارد و شرح اين جزيره و گنبد و عمارت و بقعه معروفه به آستانه حضرت محمد بن امير المؤمنين علي بن ابيطالب مشهور به محمد بن حنفيه، در گفتار اول اين فارسنامه در ذيل سال 1297 نگاشته گرديد.
جزيره خارگو «4»: به مسافت فرسخي بيشتر شمالي جزيره خارگ است از نيم فرسخ بيشتر درازا و از نيم فرسخ كمتر، پهنا دارد و آب شيرين در اين جزيره، جز آب بركه باراني يافت
______________________________
(1). ر ك: آثار شهرهاي خليج فارس، ص 904 تا 909.
(2). ر ك: آثار شهرهاي خليج فارس، ص 825.
(3). ر ك: آثار شهرهاي خليج فارس، ص 831 تا 837.
(4). ر ك: آثار شهرهاي خليج فارس، ص 813، 840.
ص: 1587
نشود و در ميانه جزيره خارگ و خارگو صدف مرواريد فراوان است.
جزيره درا: جزيره كوچكي است در جنوبي بندر معشور فلاحي.
جزيره دراز «1»: بزرگترين جزاير درياي فارس در ميانه جنوب و مغرب بندر عباس به مسافت 5 فرسخ كمتر است، درازي آن از قريه قشم تا قريه باسعيدو، از 21 فرسخ بيشتر، پهناي آن در بعضي جاها نزديك به 7 فرسخ باشد. كشت و زرع و نخلستان اين جزيره، ديمي است. گذران اهالي آن از آب‌انبارهاي باراني است، قليل زراعتي از آب چاه دارند، چند قلعه شاه عباسي و قريه در اين جزيره افتاده است مانند قريه «باسعيدو» و «بند حاجي علي» و «پي پشت» و «تول» و «تولا» و «در كو» و «در كهان» و «ديرستان» و «رامكان» و «زيرنگ» و «زينبي» و «سوزا» و «سهيلي» و «قشم» و «گربه‌دان» و «كنار سياه» و «كوردان» و «كور سياه» و «گيسو» و «گوي» و «لافت» و «ماه فون» و «هكر».
و از سال 1217 به اذن اولياي دولت عليه ايران، دامت شوكتها قريه باسعيدو، در تصرف دولت بهيه انگليس درآمده، تعمير نموده، قلعه‌اي براي مخزن جهازات دولتي خود ساخته، چندين نفر سرباز و چندين ارابه توپ براي محافظت در آن قلعه گذاشته‌اند.
جزيره شيخ شعيب: همان جزيره بو شعيب است.
جزيره طويل: همان جزيره دراز است.
جزيره علي يوسف «2»: در درياچه بختگان مشهور به «بيچگان» نيريز، نزديك به 2 فرسخ در سمت جنوب قريه آباده طشك افتاده است. درازي آن نزديك به 6 فرسخ، پهناي آن از 3 فرسخ بيشتر است. آب شيرين آن از چاه و جاي قشلاق طايفه چارراهي است.
جزيره قشم «3»: همان جزيره دراز است.
جزيره قيس «4»: ميانه جنوب و مغرب بندر چارك به مسافت 6 فرسخ بيشتر افتاده، درازي آن نزديك به 4 فرسخ، پهناي آن نزديك به 2 فرسخ، زراعت و نخلستان اين جزيره، ديمي است و از آب چاه، زراعتي مي‌نمايند و در قديم چندين رشته قنات داشته و اكنون تمام آنها از خاك و خاشاك انباشته است و اين جزيره را در قديم جزيره كيش مي‌گفتند و از غرائب اتفاقات، قصه ملوك بني قيس است. در كتاب وصاف «5» نوشته است كه: ... قيصر نام، ناخداي سيرافي وفات يافت و او را سه نفر پسر و زوجه بود پسر بزرگش را «قيس» مي‌گفتند، با برادران موافقت كرده، اموال بازمانده از پدر را به تاراج حوادث داده، پريشاني روآورده، روي از وطن تافته، در جزيره كيش كه خالي از آبادي بود، سايه‌باني از خاشاك ساخته، توقف كرده، از ماهيگيري گذراني داشتند و رسم ناخدايان بندر سيراف چنين بود كه هرگاه كشتي از بندر سيراف روانه بلاد بعيده مي‌شد براي سلامتي كشتي از دعاي اهل سيراف از هر خانه مال التجاره اگرچه يك من ريسمان بود مي‌خواستند، پس ناخدائي تدارك سفر هندوستان ديده، به قاعده، درب خانه قيصر آمده، از زوجه او كه پيره زالي بود، مطالبه مال التجاره كرده، پيره زال بيچاره گريان شده گفت
______________________________
(1). ر ك: آثار شهرهاي خليج فارس، ص 749 تا 752، 761.
(2). ر ك: آثار شهرهاي خليج فارس، ص 1126.
(3). ر ك: آثار شهرهاي خليج فارس، ص 571، 573، 842.
(4). ر ك: جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 234.
(5). تاريخ وصاف، چاپ بمبئي، ص 170.
ص: 1588
كه پسران قيصر ناخلف گشته، اموال او را تلف كرده، در جزيره كيش به سختي و بدبختي مي‌گذرانند، ناخدا اصرار نمود كه هرچه باشد بياور پيره زال گفت جز گربه‌اي چيزي در خانه ندارم، ناخدا همان گربه را بخواست، پيره زال به احتمال استهزاء، برنجيد و ناخدا او را استمالت كرده، گربه را گرفته در كشتي گذاشت و روانه مقصد گرديد و بعد از چند روز كشتي در دريا طوفاني شد و بعد از مدتي به جزيره‌اي رسيدند كه از اكناف عالم دور افتاده، بر سبيل اتفاق كشتي وارد آن جزيره مي‌گشت و ناخدا براي تدارك كار از كشتي پياده گشته، وارد جزيره گرديد و چندين چيز خوب كه داشت به توسط ترجمان به عنوان تحفه براي پادشاه جزيره برد، در بين، سفره طعام پادشاهي را انداختند و چندين نفر با چوبهاي باريك پرشاخه ايستادند و چون طبقهاي طعام را گذاشتند، چندين موش از سوراخها بيرون دويده، خود را در سفره انداختند و جماعت چوبدار، چون موشها را از جانبي دوانيده، از طرف ديگر در سفره مي‌آمدند و ناخدا چون ملاحظه نمود با خود گفت گربه زن قيصر در اين دستگاه مرغوب و مطلوب خواهد بود و روز ديگر گربه را در قفس كرده، در موقع طعام پادشاه از قفس درآورد و چون چشم گربه بر موشها بيفتاد به دو سه حمله چندين موش را بكشت و باقي فرار نموده، هر يكي به سوراخي گريخت و پادشاه و اتباعش از هنر گربه تعجب نمودند و آن روز طعام را به استراحت خوردند و مال التجاره كشتي سيراف را از عشور معاف داشته، خلعتي به ناخدا دادند و ناخدا قصه زن قيصر و پسران او را بگفت و پادشاه جزيره ترحم كرده، كشتي پر از متاع آن جزيره، براي زن قيصر و پسرانش به انعام ببخشيد و چون كشتي عود به سيراف نمود، اهل بندر سيراف براي اخذ مال خود، در كناره بيامدند و ناخدا در اول ورود، زن قيصر را بخواست و واقعه را به او گفت و كشتي پر از متاع را تسليمش نمود، پس زن قيصر كسي را از پي پسران خود به جزيره كيش فرستاد و بعد از حضور، كشتي و تمامي متاع را به آنها تسليم نمود و قيس به برادران خود بگفت كه جزيره كيش براي ما ميمنت نموده، بايد آنرا وطن خود بسازيم، پس آنچه از لوازم آبادي بود، از سيراف خريده، حمل جزيره كيش نمودند و به اندك زماني كيش را آباد داشتند و روزبروز بر آباديش بيفزود و جزيره كيش را به مناسبت قيس پسر قيصر سيرافي، جزيره قيس نيز گفتند و كار پسران قيصر بالا گرفت تا آنكه اولاد قيس خود را ملوك بني قيس گفتند و سواحل درياي فارس را در تصرف آوردند و سالها بر اين منوال گذشت تا نوبت به ملك سلطان بني قيس رسيد، در سال 626 اتابك ابو بكر پسر اتابك سعد پسر زنگي سلغري، جزيره قيس را مسخر نموده، ملك سلطان به قتل رسيد و دولت 600 ساله بني قيس سپري گرديد:
تو قصر قيصرش انگار و دار داراگيرچه سود چون نكند هيچ اقتضاي بقا پس اتابك ابو بكر سلغري، خزانه خود را روانه جزيره قيس فرموده، آن را «دولت خانه» نام نهاد و سالهاي بسيار عشور كشتيهاي وارده از هندوستان و بصره و بغداد، در جزيره قيس مي‌نمودند و چنانكه در گفتار اول اين فارسنامه نگاشته گرديد از سال 692 تا چندين سال دولت خانه كيش در تصرف شيخ الاسلام شيخ ابراهيم طيبي و اولاد او بود.
و مردمان بزرگ از جزيره كيش برخاسته‌اند «1»:
______________________________
(1). در متن: (برخواسته‌اند).
ص: 1589
در كتاب مزارات شيراز «1» نوشته است: مولانا شمس الدين محمد بن احمد كيشي از افاضل علما و عرفا بود و عمري را در ممارست علوم و درس فروع و اصول و تصنيف كتب معقول و منقول به سر برد و در حدود سال 660 در شيراز به رحمت ايزدي پيوست و در خانه خود در محله دزك مدفون گرديد و علامه علي الاطلاق مولانا قطب الدين شيرازي در شرح كليات قانون شيخ الرئيس ابو علي خود را از تلامذه مولانا شمس الدين كيشي شمرده است و در سال 1296 جزيره قيس يا كيش در سيورغال و تيول جناب ميرزا علي محمد خان قوام الملك شيرازي درآمد و در خيال آبادي او افتاد ولي به انجام نرسانيد.
جزيره كاربيا: جزيره كوچكي است در جنوبي قصبه بلوك فلاحي و اين جزيره در ميان آب شيرين كه در دهنه درياي فارس از آبهاي شيرين شوشتر و كوه گيلويه است، افتاده است.
جزيره كيش: همان جزيره قيس است.
جزيره لارك «2»: نزديك به 7 فرسخ جنوبي بندر عباس است. درازي آن از 2 فرسخ بيشتر است، پهناي آن از 2 فرسخ كمتر است، آب شيرين اين جزيره از بركه است.
جزيره منك: در درياچه بختگان مشهور به پيچكان نيريز افتاده، درازي آن نزديك به 5 فرسخ پهناي آن نزديك به 2 فرسخ آب شيرين آن از چاه است، نزديك به فرسخي مشرقي قريه «خانه كت» اصطهبانات است.
جزيره هرموز «3»: 3 فرسخ بيشتر ميانه جنوب و مشرق بندر عباس، درازا و پهناي آن از فرسخي بيشتر است، زمين شوره‌زاري كه قابل هيچ زراعتي نيست و آب شيرين جز در آب‌انبار باراني، ندارد، سالها نشيمنگاه ملوك هرموز بود و آنها را به لقب شاهي مي‌گفتند، چنانكه خواجه حافظ شيرازي، عليه الرحمه فرموده است:
شاه يزدم ديد و مدحش گفتم و هيچم ندادشاه هرموزم نديد و بي‌سخن صد لطف كرد «4» در تواريخ نوشته‌اند: در اوايل دولت سلاطين سلجوقي، قاورد برادر سلطان الب ارسلان پسر سلطان چغر بيك سلجوقي، فرمانرواي كرمان گرديد و دست تصرف به جزيره هرموز رسانيد و صاحب جزيره در اطاعت درآمد و بعد از چندي عيسي نام صاحب هرموز از جانب قاورد، فتح بر عمان نمود و در دولت اتابك مظفر الدين ابو بكر بن سعد بن زنگي، شاه محمود والي جزيره هرموز به قاعده مقرره، وجوه ديواني خود را به حكومت كرمان مي‌داد و چون محمود وفات يافت، شاه نصرت به‌جاي پدر نشست و ركن الدين مسعود برادر نصرت، فرصت يافته، نصرت را بكشت و به‌جاي او نشست و بهاء الدين اياز از غلامان نصرت به حمايت ولي‌نعمت برخاست و سپاه مسعود را شكسته، هرموز را تصرف نمود و مسعود فرار كرده به كرمان برفت و از حاكم مدد خواسته، عود به هرموز نمود و لشكر اياز را بشكست و اياز، استمداد از شيخ جمال الدين- ابراهيم طيبي حاكم جزيره قيس خواسته، مددش نمود و اياز، باز، شاه مسعود را از هرموز اخراج نمود و تا سنه 715 ايام حكومتش امتداد يافت و بعد از وفاتش جزيره هرموز و توابع آن در تصرف ملك كردان شاه درآمد كه خود را از نسل حضرت هود پيغمبر (ع) مي‌دانست و
______________________________
(1). هزار مزار، ص 152.
(2). ر ك: آثار شهرهاي خليج فارس، ص 480، 481، 1129.
(3). ر ك: آثار شهرهاي خليج فارس، ص 1132.
(4). اين بيت منسوب به حافظ است.
ص: 1590
اولاد ملك كردان شاه هريك بعد از ديگري حكومت و ايالت هرموز را داشتند و در سال 913 كه نوبت ايالت هرموز به بايسنقر شاه شهاب الدين رسيد، جهازات دولتي پورتگال به اسم تجارت آمده، جمعي پياده گشتند و در جزيره هرموز كوتي يعني خانه نشيمني ساختند و رفته‌رفته دعوي ملكيت كرده، از جزيره تجاوز نموده، در نزديكي بندر جرون كه اكنون بندر عباس گشته است، قلعه‌اي ساختند و مداخلت تمام در سواحل درياي فارس نمودند و در سال 1031 كه اسم ايالت هرموز به فيروز شاه هرموزي بود و رسمش با جماعت پورتگال، امام قلي خان پسر اللّه ويردي خان، والي مملكت فارس، قلعه پورتگال را گرفته، جماعت پورتگال را اخراج نمود و به‌جاي بندر جرون، بندر عباس [را] بنا نمود.
جزيره هجر: همان جزيره بحرين است.
جزيره هندراني: جزيره كوچكي [است كه] به مسافت كمي در برابر جنوبي بندر چيرود مچاهيل شيب كوه لارستان افتاده است.
جزيره هنگام «1»: جزيره كوچكي [است كه] در جنوبي جزيره دراز، به مسافت كمي افتاده.
______________________________
(1). ر ك: آثار شهرهاي خليج فارس، ص 1133.
ص: 1591

چشمه‌هاي مشهور مملكت فارس‌

بسم اللّه الرحمن الرحيم آبي كه از زمين درآيد، اگر از بلندي به نشيب ريزد، يا چون از زمين درآيد بر سطح هموار، جاري گردد، آن را چشمه گويند و اگر از زمين گود درآيد و بعد از مسافتي بر زمين هموار جاري شود آنرا به زبان اهل فارس، اگر بزرگ است «برم» و اگر كوچك است آن را «قنب» بر وزن «دنب» گويند و «برم» در لغت به معني استخر و تالاب است و چون شماره برمها و قنبهاي فارس كم بود آنرا به عنوان چشمه برم و چشمه قنب، نگاشتم.
چشمه آب سرد اردكان: نيم فرسخ شمالي قصبه اردكان است.
چشمه آب سرد كوه مره شكفت: نزديك به نيم فرسخ جنوبي قريه آب سرد، از مغاكي درآيد و در اواخر برج اسد و اوايل سنبله در جاهاي نسار نزديك به سرچشمه، يخ بندد.
چشمه آب گرم اهرم: نيم فرسخ ميانه شمال و مغرب قريه اهرم از ناحيه اهرم دشتستان درآيد، طعمي بد و بوئي ناخوش دارد و قابل زراعت و درخت هم نيست.
چشمه آب گرم ركن آباد: از ناحيه بيخه فال لارستان، فرسخي بيشتر شمالي قريه ركن آباد است، طعمي زشت و بوئي بد دارد و قابل درخت و زراعت نيست و چون تخم مرغ را در اين چشمه اندازند به چند دقيقه پخته شود و تا مسافتي نگذرد كسي داخل آن نشود.
چشمه آب گوگردي انوه لارستان: از ناحيه جهانگيريه لارستان به مسافت كمي نزديك قريه انوه است و در جانب بلندي آن چشمه، شكفتي است كه عرق گوگرد از سقف آن چكيده، در ظرفهاي سوفالي جمع شود، پس در شيشه كرده به هديه دهند.
چشمه آتشگاه بلوك صيمكان: به مسافت كمي ميانه شمال و مغرب «كوشك سرتنگ» است، چندين سنگ آسياب‌گردان، آب شيرين گوارا دارد.
چشمه آوين: از ناحيه فين بلوك سبعه به مسافت كمي مغربي قريه آوين است.
چشمه اسري: از ناحيه رستم ممسني، فرسخي بيشتر شمالي قريه «مرزباني» است.
چشمه امام‌زاده بابا احمد: از ناحيه حومه بهبهان بلوك كوه گيلويه، از نزديكي بقعه امام‌زاده است.
چشمه اوسل: از ناحيه يوسفي كوه گيلويه، 2 فرسخ شمالي قريه «المان» است.
ص: 1592
چشمه بابكان: از ناحيه بوير احمدي از چار بنيچه كوه گيلويه، از نزديكي قريه بابكان برخاسته است.
چشمه باروس: از بلوك خفر به مسافت كمي شمالي قريه باروس است.
چشمه پازهري: به مسافت كمي جنوبي قصبه اصطهبانات است.
چشمه باغ نرگس: از بلوك رودان و احمدي به مسافت كمي شمالي قريه باغ نرگس است.
چشمه پاكت: از بلوك قونقري، 2 فرسخ بيشتر جنوبي «شاه ابو القاسم» است.
چشمه بالنگان: از بلوك سرحد چهار دانگه، فرسخي بيشتر مشرقي «سه ده» است.
چشمه بخو: به مسافت كمي جنوبي قصبه اصطهبانات است.
چشمه براق: از ناحيه رستم از بلوك ممسني، فرسخي بيشتر جنوبي قريه ريكان است.
چشمه برم المان: از ناحيه يوسفي كوه گيلويه، فرسخي شمالي قريه المان است.
چشمه برم مشهدي: از بلوك گله‌دار، 3 فرسخ مغربي قريه جم است.
چشمه برم هپر: از ناحيه دشمن زياري از بلوك كوه گيلويه، نيم فرسخ مغربي «مورزرد» است.
چشمه بشو: از ناحيه تل خسروي كوه گيلويه، نيم فرسخ ميانه جنوب و مشرق قريه كره است. الوار مي‌گويند شاه كيخسرو در اين چشمه تن‌شوئي كرد چنانكه در عنوان ناحيه تل خسروي گفته شد.
چشمه پل آبگينه: از بلوك كازرون، 2 فرسخ مشرقي قصبه كازرون است.
چشمه بو الفريس: از ناحيه حومه بهبهان از بلوك كوه گيلويه است. از قريه بو الفريس است.
چشمه به: از بلوك قونقري به مسافت كمي مشرقي «خورجان» است.
چشمه بيدخون: از بلوك مالكي، نيم فرسخ شمالي قريه بيدخون از كوه درروك ميانه بلوك گله‌دار و بلوك مالكي برخاسته به مسافت 100 ذرع بيشتر از كوه به دره ريخته كه نزديك نيم فرسخ درازي آن و 100 ذرع بلكه كمتر پهناي آن است و چون از دره كوه بيرون رود، در حوالي قريه بيدخون، بساتين و زراعت را آب دهد و در تمامي سواحل درياي فارس چشمه آب شيرين گوارا، جز اين چشمه، يافت نشود.
چشمه پير بناب: 2 فرسخ بيشتر ميانه جنوب و مغرب شهر شيراز است.
چشمه بي‌بي حكيمه: از ناحيه ليراوي از بلوك كوه گيلويه از نزديكي بقعه امامزاده بي‌بي حكيمه، جاري است.
چشمه پير كدو: از بلوك بوانات به مسافت كمي مشرقي «مزيجان» است.
چشمه تاسك: از ناحيه دشمن زياري از بلوك ممسني، فرسخي جنوبي «ده بوا» است.
چشمه تزرك: از ناحيه طارم از بلوك سبعه، نزديك به 3 فرسخي شمالي قصبه طارم است.
چشمه تزنگ: از بلوك سروستان، 2 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «سروستان» است.
چشمه تشان: از ناحيه حومه بهبهان از بلوك كوه گيلويه به مسافت كمي شمالي «تشان» است.
ص: 1593
چشمه جوشك واقع در مغرب شهر شيراز
ص: 1594
چشمه تنگ آب سرد: همان چشمه آب سرد اردكان است.
چشمه تنگ سروك: از ناحيه حومه بهبهان از كوه گيلويه نيم فرسخ شمالي قريه كت است.
چشمه تنگ غوره‌دان: از بلوك بيضا، فرسخي شمالي «اياسبحان» است.
چشمه تنگ گلالي: 2 فرسخ بيشتر مشرقي كوشك سعادت آباد جهرم است.
چشمه تنگ نالي: از ناحيه نوئي كوه گيلويه، فرسخي مشرقي «سرفارياب» است.
چشمه توليان: از ناحيه نوئي كوه گيلويه به مسافت كمي جنوبي «توليان» است.
چشمه چاه عبد الرحمن: در بلوك آباده طشك، به مسافت يك فرسخ و نيم شمالي قريه خواجه جمالي، در دامنه كوه خم چاهي است از سنگ سجيلي كه در شيراز سنگ كرشكي گويند و معلوم نيست كه خدا آفريده است يا تراشيده‌اند، نزديك 5 ذرع درازا و 4 ذرع پهنا و نزديك به 14 ذرع گودي آن است، در نزديكي نوروز در سالهاي خشك به اندازه 5 سنگ آسياب‌گردان آب از دهن اين چاه درآيد و در سالهاي تر، گاهي آب اين چاه به اندازه پنج شش ذرع جستن كند، آب آن، آنچه از زراعت زياد آيد به درياچه بختگان رود.
چشمه چري: از ناحيه بهمئي از كوه گيلويه، 3 فرسخ شمالي «منبي» است.
چشمه چكچك: از بلوك اسير، فرسخي شمالي «سرگاه» است.
چشمه جن: از ناحيه طيبي از كوه گيلويه، از نزديكي «موگرمان» برخاسته است.
چشمه چنار: از بلوك كازرون، نزديك «حسين‌آباد» است.
چشمه چغا: از ناحيه چرام كوه‌گيلويه از قريه سماك برخاسته است.
چشمه چوزك: از ناحيه نوئي كوه گيلويه، 2 فرسخ و نيم مشرقي «سرفارياب» است و «چوز» در زبان فارسي «فرج زنان» را گويند، چنانكه يغماي جندقي فرموده است:
گر زني چوزش نهي چيزش بده‌بشنو اين از من كه كار افتاده‌ام
گادن مفتي نمي‌ارزد به هيچ‌من زن مفتي مكرر گاده‌ام و «مفتي» به معني «بلاعوض» است و اين چشمه از درز سنگي درآيد كه مانند فرج زنان است.
چشمه جوشك: از حومه شيراز، 2 فرسخ بيشتر ميانه شمال و مغرب شهر شيراز است، بساتين مسجد بردي و زراعتهاي حوالي شهر از اين چشمه شرب شوند.
چشمه جولاني: از بلوك بوانات، نيم فرسخ مغربي «جوب سفيد» است.
چشمه چهل چشمه فسا: نيم فرسخ مغربي قريه تنگ كرم است.
چشمه چهل چشمه كوه مره شكفت: از نزديكي قريه خرك، برخاسته است.
چشمه حاجت: از بلوك ممسني از قريه انجيره، برخاسته است.
چشمه حسامي: از «پاكت» قونقري است.
چشمه دردانه: از بلوك سرحد چهاردانگه از قريه دردانه، برخاسته است.
چشمه دشت خضر: از بلوك اصطهبانات است به مسافت كمي جنوبي قريه ميمون است.
چشمه دلوار: از بلوك اسير از قريه غربانه است.
چشمه دلي گردو: از ناحيه بوير احمد كوه گيلويه، از نزديكي «دلي گردو» برخاسته است.
چشمه دو گنبدان: از ناحيه باوي كوه گيلويه از قريه دو گنبدان برخاسته است.
ص: 1595
چشمه ديشموك: از ناحيه بهمئي كوه‌گيلويه از نيم فرسخي ديشموك است.
چشمه ديلگان: از ناحيه بوير احمد كوه‌گيلويه در نزديكي «ديلگان» است.
چشمه رئيسي: از ناحيه طيبي كوه‌گيلويه، نيم فرسخ مغربي «رئيسي» است.
چشمه رودبار: از بلوك اصطهبانات، 2 فرسخ مشرقي «ايج» است.
چشمه رودر: از ناحيه فين از بلوك سبعه نزديك «رودر» است.
چشمه ريچان: از بلوك كازرون به مسافت كمي جنوبي «نودان» است.
چشمه زرد خاني: از ناحيه رستم ممسني نزديك «كاكان» است.
چشمه زنجيران: از بلوك خواجه به مسافت كمي مشرقي «زنجيران» است.
چشمه زنگبار: از ناحيه بوير احمد كوه‌گيلويه، جنوبي «چنار» است.
چشمه سادات: از ناحيه بوير احمد كوه‌گيلويه از قريه سادات برخاسته است.
چشمه سراب بهرام: از ناحيه بكش ممسني سه فرسخ جنوبي «نور آباد» است.
چشمه سراب تابه: از ناحيه تل خسروي كوه‌گيلويه، فرسخي جنوبي «محمود آباد» است.
چشمه سراب دختران: از بلوك كازرون فرسخي شمالي «دوان» است.
چشمه سراب سياه: از ناحيه رستم ممسني، نزديك «ده نو» است.
چشمه سراب شير: از بلوك كازرون، نيم فرسخ شمالي «چنار شاهيجان» است.
چشمه سر چنار: از ناحيه بوير احمد كوه‌گيلويه از قريه «خار» برخاسته است.
چشمه سر خان: از بلوك كوه مره شكفت از «ماسرم» برخاسته است.
چشمه سرخرك: از بلوك كوه‌مره شكفت از «خرك» برخاسته است.
چشمه سرداب: از بلوك قونقري نيم فرسخ جنوبي «خورجان» است.
چشمه سر قدم: از بلوك كام فيروز، نيم فرسخ شمال «دلخون» است.
چشمه سر كرته: از ناحيه چرام كوه‌گيلويه از قريه «طسوج» است.
چشمه سر ميدان: بلوك دزكرد، نيم فرسخ شمالي «چركس» است.
چشمه سرميدان: بلوك قونقري، نيم فرسخ شمالي «خرم آباد» است.
چشمه سفيددار: از ناحيه بوير احمد كوه‌گيلويه نزديك «سفيددار» است.
چشمه سنقر آباد: از ناحيه ده دشت كوه‌گيلويه از قريه سنقر آباد است.
چشمه سياه رود: از بلوك كازرون به مسافت كمي مغربي «حسين‌آباد» است.
چشمه سيدان: از ناحيه حومه بهبهان از قريه «كل احمدي» است.
چشمه سيد جعفر: از ناحيه باوي كوه‌گيلويه از شمس الدين عرب است.
چشمه شاه سلمان: بلوك كوه مره از قريه دشت ارجن است.
چشمه شاهيجان: از بلوك داراب، از نزديكي «علي آباد» است.
چشمه شش پير: از بلوك اردكان، فرسخي بيشتر مشرقي قصبه اردكان است، نزديك به 25 سنگ آسياب گردان، آب شيرين گوارا، دارد، در قديم در جلو آب اين چشمه، بندي بسته و در دامنه كوه تا نزديك به «خلار» حومه شيراز نزديك به 3 فرسخ جدولي وسيع كه گنجايش اين آبرا داشته، ساخته‌اند و اين آب را تا حوالي «خلار» آورده‌اند، پس در صحراي «خلار» كه زميني بلند است، قنات كنده از نيم فرسخ بيشتر گذرانيده، اين آب را در قنات انداخته
ص: 1596
در تنگ خلار باز آب در جدول افتاده، از صحراي گلستان و گويم حومه شيراز گذشته در نهر اعظم شيراز با آب چشمه جوشك و آبهاي قناتهاي قصر قمشه آميخته، وارد جلگاء شيراز گشته، بساتين و زراعت نزديك شهر شيراز را سيراب مي‌داشت و سالها اين قنات و اين جدول از خاك و خاشاك انباشته بود و در سال 1263 و 4 [126] به فرمان پادشاه اسلاميان پناه، محمد شاه قاجار طاب ثراه و جناب حسين خان نظام الدوله مراغه‌اي والي مملكت فارس، جداول را پاك و قنات را تنقيه فرمود و آب شش پير را وارد شهر شيراز نمود و سالي نگذشت كه شاهنشاه ايران به روضه رضوان خراميد، پس از آن كسي اعتنائي به اين آب كه خيرات جاريه بود نكرده، عود به ما كان نمود.
چشمه شمس الدين: از بلوك سرحد شش ناحيه، نيم فرسخ مغربي «خان ميرزا» است.
چشمه شهيدان: از بلوك دزكردي به مسافت كمي شمال قريه چركس است.
چشمه شير خان: از بلوك ارسنجان، نزديك قريه خبريز برخاسته است.
چشمه شيرين: از بلوك سرحد چهار دانگه نزديك «خسرو شيرين» است.
چشمه صفا: از بلوك كوه مره شكفت نزديك «كوديان» برخاسته است.
چشمه غوره‌دان: از بلوك بيضا مغربي «ايا سبحان» است.
چشمه فين: از ناحيه فين بلوك سبعه از نزديكي قريه فين برخاسته است، آبش شيرين و گوارا و گرم و بر سر اين چشمه حجره ساخته و مانند بينه حمام، كرياسي دارد كه مردمان آن سامان در زمستان و تابستان تن‌شوئي كنند.
چشمه قنب آتشكده فسا: نيم فرسخ مغربي قريه تنگ كرم است. در پيرامون اين قنب خانه‌ها و ايوانها و كرياسها داشته كه اكنون جز پشته‌هاي بر هم ريخته از سنگهاي تراشيده، و نيم تراش باقي نمانده است و آبي شيرين و گوارا نزديك به پنج شش آسياب گردان دارد.
چشمه قنب آتشكده فيروز آباد: از نزديكي قريه گيلك برخاسته و در پيرامن آن چندين دست عمارت عالي است، تمام آنها از سنگ و گچ خالص ساخته‌اند فمنها قائم و حصيد يعني بعضي از آنها تاكنون بر پا و ايستاده و بعضي افتاده است و معني «قنب» در اول عنوان چشمه‌ها گفته شد.
چشمه قنب قلات خار ارسنجان: ميانه قريه قلات خار و قصبه ارسنجان است.
چشمه قهري: بلوك اصطهبانات به مسافت كمي جنوبي قصبه اصطهبانات است.
چشمه قيري: از ناحيه حومه بهبهان بلوك كوه‌گيلويه از نزديكي قريه كيكاوس برخاسته، چندين سنگ آسياب‌گردان آب ناگوار شيرين دارد و نزديك به دو قامت گودي آن است و در سال چندين خروار قير از پايان اين چشمه درآورند كه مردي زورمند با منتيلي گران غوص كرده، منتيل را به سختي بر تخته قير كه در پايان چشمه است زده، در هر غوصي نزديك به باري قير شكسته بر روي آب آيد.
چشمه كان زرد: از ناحيه دشمن زياري بلوك ممسني، از 2 فرسخ جنوبي «ده بوا» برخاسته است.
چشمه گچينه: از ناحيه رستم بلوك ممسني از «دشت روم» برخاسته است.
چشمه كراچ: از بلوك كوه مره شكفت از قريه «كراچ» برخاسته است.
ص: 1597
جنب آتشكده فسا، نقاشي از فرصت شيرازي
ص: 1598
چشمه گستو: از ناحيه فرگ سبعه شمالي قصبه فرگ است، سه دانگ آن از موقوفات مدرسه منصوريه شيراز است.
چشمه كل: از ناحيه جاوي از بلوك ممسني، نيم فرسخ شمالي «چوگان» است.
چشمه گلابي: از بلوك داراب از نزديكي قريه «كوجرد» برخاسته.
چشمه گلالي: از بلوك جهرم، 2 فرسخ ميانه مشرقي كوشك سعادت آباد است.
چشمه كمر دوغ: از ناحيه طيبي بلوك كوه‌گيلويه فرسخي مغربي «عاجم» است.
چشمه كمهر: از ناحيه كاكان بلوك ممسني از قريه كمهر برخاسته.
چشمه گنجگان: از ناحيه رستم بلوك ممسني از قريه گنجگان برخاسته است.
چشمه گور بهرام: از بلوك سرحد چهار دانگه «1» به مسافت كمي جنوبي «آسپاس» است.
چشمه كوزرك: از بلوك كوه مره شكفت از نزديكي قريه كوزرك برخاسته است.
چشمه لوادر: از ناحيه ده دشت بلوك كوه‌گيلويه از قريه لوادر برخاسته است.
چشمه مائين: از بلوك مائين از نزديك قريه كندازي برخاسته است.
چشمه مادوان: از بلوك داراب از نزديكي «مادوان» برخاسته است.
چشمه ماربر: فرسخي مشرقي «گنجگان» بلوك سرحد شش ناحيه است.
چشمه مارگان: از ناحيه بوير احمد بلوك كوه‌گيلويه از «مارگان» برخاسته است.
چشمه مشك آويز: از بلوك اسير، 3 فرسخ ميانه شمال و مغرب قصبه «اسير» است.
چشمه منبي: از ناحيه بهمئي بلوك كوه‌گيلويه از قريه منبي برخاسته است «2».
چشمه موده خواجه: از بلوك كازرون از نزديكي «موده خواجه» برخاسته است.
چشمه مودگان «3»: از ناحيه رستم ممسني نزديك به «مودگان» است.
چشمه مورد: از بلوك خواجه، نيم فرسخ جنوبي قريه دارنجان لر است.
چشمه موك: از بلوك خواجه از قريه موك برخاسته است.
چشمه مير احمد: از ناحيه بلوك از نواحي دشتي، فرسخي مشرقي «موردخير» است.
چشمه ميل اژدها: از ناحيه بكش از بلوك ممسني، فرسخي مغربي «نورآباد» است.
چشمه نخودزار: از بلوك قونقري، فرسخي شمالي «شاه آباد» است.
چشمه نرگسي: از بلوك اسير، فرسخي بيشتر جنوبي «مشك آويز» است.
چشمه نقش رستم: از بلوك داراب، فرسخي مشرقي شهر داراب است.
چشمه نمك: از ناحيه بوير احمد كوه‌گيلويه، نيم فرسخ جنوبي «ديلگان» است نزديك 3 سنگ آسياب گردان، آب دارد و چون يك من آب آن را بجوشانند نزديك به صد مثقال نمك طعام شود.
چشمه نهر حسن: از بلوك فسا، فرسخي كمتر شمالي جليان برخاسته است. 80 جفت گاو از آب اين چشمه زراعت كند، تاكنون 11 جفت از آن ملك اختصاصي حاجي ميرزا سيد علي و ميرزا جواد ولدان نگارنده اين فارسنامه است.
______________________________
(1). در متن: (دنگه).
(2). در متن: (برخواسته).
(3). در متن: (موده‌گان).
ص: 1599
چشمه هفت چاه: از بلوك گله‌دار، از نيم فرسخ جنوبي قريه جم برخاسته است.
چشمه هفت خوان: از بلوك بيضا نزديك به قريه هفت خوان است.
چشمه يرگهدگي: از بلوك سرحد شش ناحيه، 2 فرسخ بيشتر مشرقي قريه قنات «آرپالمچه» برخاسته است.
چشمه يوزخان: از ناحيه دشمن زياري ممسني، فرسخي شمالي «ده كت» است.
ص: 1600

درياي فارس و درياچه‌هاي مملكت فارس‌

اما «درياي فارس» كه در كتابها «بحر فارس» و «خليج فارس» گويند شاخه‌اي از درياي عمان و درياي هندوستان است كه مملكت فارس را از عربستان جدا كرده است، از جانب ميانه مشرق و جنوب و جهت جنوب و ميانه جنوب و مغرب، فارس را فرا گرفته است درازي آن از «جاشك» موغستان عباسي تا «بهمن شير» فلاحي 225 فرسخ، پهناي آن از بوشهر تا قطيف عربستان 50 فرسخ و پهناي جاهاي ديگر اين دريا بيشتر از اين است.
درياچه: گود پر از آبي را گويند كه درازاي آن از نزديك به 1000 ذرع و پهناي آن از نزديك به 300 ذرع كمتر نباشد و الا آن را گودالي گويند و درياچه‌ها بر اين قرار است:
درياچه برم المان: در ناحيه يوسفي كوه‌گيلويه، به مسافت كمي شمالي المان است.
درازاي آن نزديك به 2000 ذرع، پهناي آن 300، 400 ذرع، آبش شيرين و گوارا، از آب چشمه منبي و چشمه اوسل است.
درياچه بختگان «1»: در ميانه بلوك كربال و بلوك ارسنجان و بلوك آباده طشك و بلوك نيريز و ناحيه خير اصطهبانات افتاده، درازاي آن از «رستاق» نيريز تا «نظام آباد» ارسنجان نزديك به 21 فرسخ و منتهاي پهناي آن از «كوشك» آباده طشك تا «خانه كت» اصطهبانات، 7 فرسخ و آب اين درياچه نمك طعام است و هيچ حيواني ندارد و گاهي تا ربع فرسخي، در كناره‌هاي آن نمك خشك باشد. آبش از رودخانه كربال و رودخانه توابع ارسنجان است.
درياچه برم مورزرد: در ناحيه دشمن زياري از بلوك كوه‌گيلويه، درازي آن نزديك به نيم فرسخ و پهناي آن هفتصد، هشتصد ذرع، آبش شيرين و گواراست.
درياچه پريشان: در ميانه بلوك كازرون و بلوك فامور افتاده، آبش شيرين و ناگوار از
______________________________
(1). در فارسنامه ابن بلخي، ص 128، 152، 153: (بحيره بختيگان). نزهة القلوب، ص 240. و ر ك: كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2: ص 234، (اين درياچه 1550 متر از سطح دريا ارتفاع دارد و طول آن قريب 100 كيلومتر و عرضش 30 كيلومتر و بوسيله دو تنگه به درياچه ديگري به نام نرگس يا طشت متصل مي‌شود و جزيره آن علي يوسف است).
ص: 1601
چشمه‌هاي فامورو و چشمه پل آبگينه است. درازي آن گاهي از يك فرسخ و نيم بگذرد و پهناي آن نزديك نيم فرسخ است و از غرايب آنكه در چند سال خشك قبل از اين، بيشتر اين درياچه خشك گرديد و به جاي آن گياه سياه دانه فراوان روئيد و نزديك به قريه پريشان كازرون، شكفتي در كنار اين درياچه است كه تا نصف آن و گاهي تا سقف آن شكفت را آب درياچه فراگيرد و براي آنكه چشمه در اين شكفت است در زمستان ماهيهاي اين درياچه براي گرمي آب بيايند و سوراخي به اندازه دهن چاهي در سقف اين شكفت است و اهل قريه پريشان روزها و شبها را در ميانه خود قسمت كرده، هركس نوبتي دارد كه در روز نوبت بر سر اين شكفت آمده، منتظر نشسته است و چون قافله براي خريدن ماهي بيايد بزودي دلوي پنجره مانند به ريسمان بسته، از دهنه چاه در آب شكفت اندازد و چون بيرون آرد پر از ماهي كوچك و بزرگ باشد و به قيمت ارزاني بفروشند و در اين درياچه ماهيهاي بزرگ سرخ رنگ از دو من تا ده من تبريزي فراوان است و اهالي آن سامان از اين ماهي روغن گيرند.
درياچه فامور: همان درياچه پريشان است.
درياچه پيچگان: همان درياچه بختگان است.
درياچه كافتر: در بلوك سرحد چهار دانگه افتاده، آبش شيرين، درازي آن گاهي از چهار فرسخ بگذرد و پهناي آن از فرسخي بيشتر است و قريه «كافتر» و «كردشول» و «آب باريك» و «نظام آباد» و «خون گشت» در كنارهاي اين درياچه افتاده است و در زمستان آب اين درياچه يخ بندد كه گاهي قافله از روي آن عبور كند و آب چشمه برگهدگي «1» به اين درياچه فرو ريزد و در سال 1299 مقرب الخاقان، حاجي نصر اللّه خان ايل بيگي قشقائي كه اكنون ايلخاني است از جانب شرقي اين درياچه نهري از كوه و ماهور بريد و آب درياچه را از نهر به بلوك قونقري رسانيد كه اراضي اطراف درياچه را زراعت نمايد.
درياچه مهارلو: به مسافت 3 فرسخ ميانه جنوب و مشرق شيراز است، آبش به اندازه‌اي شور است كه يك من آب آن يك چاريك، نمك طعام دارد، درازي آن گاهي از 8 فرسخ بگذرد، پهناي آن گاهي از 2 فرسخ نگذرد، از آب چشمه پير بناب و آب دو رودخانه بهاره از دو جانب شهر شيراز است.
درياچه نمك: همان درياچه مهارلوست.
درياچه نيريز: همان درياچه بختگان است.
درياچه هپر: آن را «برم هپر» نيز گويند. در ناحيه دشمن زياري بلوك كوه‌گيلويه به مسافت كمي مغربي مورزرد است. آبش شيرين و گوارا و درازي آن ربع فرسخي، پهناي آن هزار ذرع.
______________________________
(1). در متن: (برگهده‌گي).
ص: 1602

رودخانه‌هاي مملكت فارس‌

اشاره

مجراي سيلاب را «رودخانه» گويند اگر در تابستان و پائيز خشك افتد، آنرا «خشك- رود» گويند و مراد از رودخانه در اين كتاب فارسنامه ناصري چيزي است كه مبدأ آن چشمه‌سار و نهايت آن دريا و درياچه يا در خشكي فرو رود و ببايد دانست كه يك رودخانه را مبدأ تا منتهي به چندين نام گفته‌اند و هر نامي به مناسبت ترتيبي در اين كتاب گفته شود:
رودخانه آب شيرين كوه‌گيلويه: رودخانه نازكان در قريه سوزگان ناحيه بوير احمد كوه- گيلويه به آب چشمه لوادر و چشمه سنقر آباد پيوسته رودخانه آب شيرين گشته از صحراي خير آباد حومه بهبهان به مسافت سه فرسخ مشرقي بلده بهبهان گذشته، در قريه سياه پوشان ناحيه زيدون كوه‌گيلويه به رودخانه كمبل ملحق گردد پس در قريه عسكري ناحيه زيدون به رودخانه زهره پيوسته رودخانه زيدون شود.
رودخانه ارسنجان: آبش شيرين از چشمه شير خان برخاسته، توابع ارسنجان را آب داده، زياده به درياچه بختگان فرو ريزد.
رودخانه ارمش بلوك رامهرمز: آبش شيرين و گواراست، آب چشمه تنگ سروك و چشمه امامزاده بابا احمد به هم پيوسته، رودخانه ارمش گشته در جايزان كهنه رام هرمز به رودخانه كردستان ملحق شده، رودخانه جايزان شود.
رودخانه اسير: آبش شور و ناگوار از چشمه چكچك و چشمه مشك آويز برخاسته از بلوك اسير گذشته رودخانه گله‌دار شود.
رودخانه اعلي: كوه‌گيلويه. آبش شيرين و گواراست و از آب چشمه ديشموك برخاسته، چند فرسخ از كوهستان ناحيه بهمئي كوه‌گيلويه گذشته در قريه شاردين رامهرمز به رودخانه زرد بختياري پيوسته، پس به مسافت فرسخي در چم‌ليشان رامهرمز به رودخانه تلخ ملحق گشته رودخانه ديور شود.
رودخانه افزر: آبش مايل به شوري است. رودخانه كارزين چون از بلوك كارزين درآيد از پل عروس گذشته، داخل بلوك افزر گشته، رودخانه افزر شود و چون به چم كبكان بلوك خنج رسد، رودخانه «باز» شود.
ص: 1603
رودخانه اللّه: همان رودخانه اعلي است.
رودخانه اوجان: سرحد چهار دانگه، آبش شيرين و گواراست، از چشمه دردانه برخاسته، در صحراي اوجان چندين قريه را آب داده به آب چشمه گور بهرام و چشمه بالنگان پيوسته در تنگ براق در ميانه بلوك دزكرد و بلوك كام فيروز به رودخانه دزكرد و رودخانه خسرو شيرين پيوسته، رودخانه كام فيروز گردد.
رودخانه بابل خواجه: آبش شيرين و گوارا، از چشمه مورد برخاسته در كوشك قاسم بلوك خواجه به آب چشمه زنجيران خواجه پيوسته رودخانه هنيفقان شود. پس از تنگ فيروز آباد گذشته، رودخانه فيروز آباد شود.
رودخانه پادنا سرحد شش ناحيه: آبش شيرين و گوارا از چشمه ماربر برخاسته، ناحيه پادنا بلوك سرحد شش ناحيه را آب داده به ناحيه فلارد سرحد شش ناحيه رفته، رودخانه فلارد شود.
رودخانه باز بلوك خنج: آبش مايل به شوري است، همان رودخانه افزر است كه از سه جانب قلعه شهرياري گذشته به چم كبكاب خنج رسيده رودخانه «باز» شود و چندين فرسخ در بلوك خنج تردد نموده، به قريه دزگاه گله‌دار رسيده، به رودخانه داد الميزان اسير پيوسته، بعد از 2 فرسخ به رودخانه دهرم رسيده، رودخانه دزگاه شود.
رودخانه پرواب بلوك مرودشت: آبش شيرين و گواراست. رودخانه كمين چون به قريه سيوند مرودشت رسيد، رودخانه پرواب گشته، در زير قريه عماده ده ناحيه خفرك سفلي از بلوك مرودشت به رودخانه رامجرد پيوسته رودخانه كربال گردد.
رودخانه پرياب ناحيه رستم: از بلوك ممسني، از چشمه مودگان ناحيه رستم برخاسته از كنار قلعه طوس گذشته به آب چشمه اسري و آب چشمه حاجت پيوسته، رودخانه چال موره گشته در قريه پشتكوه ناحيه باوي كوه‌گيلويه به رودخانه فهليان رسيده، رودخانه زهره شود.
رودخانه بشار: از ناحيه رستم ممسني، آبش شيرين و گواراست. آب چشمه گنجگان و چشمه براق و چشمه كمهر به هم پيوسته، در قريه ياسيج ناحيه تل خسروي كوه‌گيلويه به آب چشمه سرتابه پيوسته، رودخانه تل خسروي شود.
رودخانه پل فسا، حومه شيراز: آبش شيرين و بسيار ناگوار، از چشمه پيربناب برخاسته، از صحراي قره‌باغ حومه شيراز و پل فسا گذشته به درياچه مهارلو فرو ريزد.
رودخانه پل مورد: ناحيه جاويدي ممسني، آبش شيرين و گواراست. رودخانه شش پير به آب چشمه تاسك و چشمه كل پيوسته در پل مورد آنرا رودخانه پل مورد گويند پس از دامنه قلعه سفيد گذشته، رودخانه فهليان شود.
رودخانه بني تميم: آبش مايل به شوري است رودخانه زيراه «1» چون در قريه دورودگاه به رودخانه خشت رسد و از ميانه نواحي انگالي و رود حله و شبانكاره دشتستان بگذرد تا داخل درياي فارس شود. آن را در قباله‌جات قديم رود بني تميم، نگاشته‌اند:
رودخانه بوانات: آبش شيرين و گواراست. از چشمه جولاني برخاسته، رودخانه بوانات
______________________________
(1). در متن: (زيرا).
ص: 1604
گشته، دهات بلوك بوانات را آب داده، در نزديكي قدمگاه بوانات به آب چشمه پير كدو، پيوسته، چند ده ديگر، از بوانات را آب داده، به بلوك مروست رسيده، دهات آن را آب داده در كوير مروست فرو رود.
رودخانه پيچاب كوه‌گيلويه: آبش شيرين اندكي مايل به شوري است. آب چشمه ديلگان و چشمه نمك و چشمه سركرته به هم پيوسته، از پيچاب ناحيه باوي كوه‌گيلويه گذشته رودخانه پيچاب شود و در نزديكي نازكان ناحيه بوير احمد كوه‌گيلويه، به رودخانه سرفارياب ملحق شده رودخانه نازكان شود.
رودخانه تاب «1» كوه‌گيلويه: آبش شيرين، گويند از آب دجله بغداد گواراتر است، آب چشمه منبي و آب اوسل در رود قلات ناحيه يوسفي كوه‌گيلويه بهم پيوسته، در دامنه قلعه دز كوه به رودخانه كلات آميخته رودخانه تاب شده، از تنگ تكاب ناحيه حومه بهبهان مي‌گذرد در قديم در كناره شهر ارجان، بندي بر اين رودخانه بسته، دهات حومه بهبهان را آب مي‌داد و اكنون آن بند شكسته است و يك جانب رودخانه ديمي مانده است و دهات جانب ديگر را آب دهد، پس آب چشمه قير و چشمه‌هاي تشان حومه بهبهان به اين رودخانه آميخته، بعد از چندين فرسخ كه از چم نظامي بگذرد [و] در «جايزان» رامهرمز چون به رودخانه ارمش آميزد، رودخانه جايزان شود.
رودخانه تلخ كوه‌گيلويه: آبش شيرين، مايل به تلخي است، از آب چشمه چري برخاسته، بعد از چندين فرسخ در چم ليشان رامهرمز به رودخانه اعلي و رودخانه زرد پيوسته، رودخانه ديور شود.
رودخانه تل خسروي كوه‌گيلويه: آبش شيرين و گواراست در قريه ياسيج ناحيه تل خسروي كوه‌گيلويه، آب چشمه سراب تابه و رودخانه بشار به هم پيوسته، رودخانه تل خسروي شود، پس در قريه دراهان ناحيه بوير احمدي كوه‌گيلويه به رودخانه صالحان آميخته در قريه دو رود تل خسروي كوه‌گيلويه به رودخانه فلارد پيوسته رودخانه خرسان شود.
رودخانه تنگ كرم فسا: آبش شيرين و گواراست، از چشمه چهل چشمه تنگ كرم بلوك فسا برخاسته، رودخانه تنگ كرم شود و در عموم سالها، بعد از فرسخي خشك گردد و اگر چند سال پي در پي ترسال شود آب اين رودخانه دهات بلوك فسا را آب داده به رودخانه شور جهرم آميزد و در خاطر اين نگارنده فارسنامه ناصري است كه در سال 1248 تا 55 [12] آب اين رودخانه ناحيه بالا كوه و شيب كوه فسا را آب داده زيادتي به بلوك جهرم مي‌رفت، پس اين رودخانه خشك رود گرديد و در سال 1302 و 3 [130] باز آب اين رودخانه طغيان نمود و كما في السابق، دهات را آب مي‌داد و اكنون كه نيمه ثور است از سال 1304 باز آب رودخانه كم گشته و شيبكوه بي‌آب مانده است و اهالي بلوك فسا نام اين رودخانه را «فسا خراب كن» گذاشته‌اند براي آنكه در طغيان آب تمام كاريزهاي اين بلوك منهدم گردد و بعد از خشكي آب، مدتي بايد زحمت كشيد تا كاريزي از نو، احداث كنند.
______________________________
(1). (رود طاب از كوه جيلورود كه به حدود سپاهان است و به حد ميان خوزستان و پارس بگذرد و به درياي اعظم افتد و شهر ماهي روبان اندر ميان اين آب است بين دريا). حدود العالم، ص 45 و 130.
ص: 1605
رودخانه چال موره كوه‌گيلويه: آبش شيرين و گواراست، رودخانه پرتاب چون به «چال موره» رسد آن را رودخانه چال موره گويند و چون در قريه پشتكوه ناحيه باوي كوه- گيلويه به رودخانه فهليان آميزد، رودخانه زهره شود.
رودخانه جايزان رامهرمز: آبش شيرين و گواراست، رودخانه ارمش و رودخانه تاب در نزديكي جايزان كهنه به هم پيوسته، رودخانه جايزان شود و چون در قريه سلطان‌آباد رامهرمز به رودخانه «مي» آميزد آنرا رودخانه سلطان‌آباد گويند.
رودخانه جراحي فلاحي: آبش شيرين و گواراست. در زمستان و بهار عبور از آن ممكن نشود. چون رودخانه ديور و رودخانه سلطان‌آباد رامهرمز در نزديكي قلعه شيخ رام هرمز به هم آميزد، رودخانه جراحي شود. در قديم بندي بر اين رودخانه بود، دهات ناحيه جراحي را آب مي‌داد، سالهاست كه بند شكسته و زراعت جراحي ديمي گشته است و اين رودخانه به مسافت كمي از جنوب قصبه فلاحي گذشته در قريه سلماني فلاحي با شط كاران شوشتر آميخته، در نزديكي محمره به شط العرب بصره ملحق شده، به درياي فارس فرو ريزد.
رودخانه جره: آبش مايل به شوري است. رودخانه كوه مره شكفت در بلوك جره به رودخانه شور جره پيوسته رودخانه جره گشته، دهات آن را آب دهد و چون به «جميله» خشت رسد، آنرا رودخانه جميله گويند.
رودخانه جميله خشت: همان رودخانه جره است. چون از «داين سفلي» و «داين عليا» ي جره گذشته به جميله رسد، رودخانه جميله شود پس به رودخانه رود فارياب پيوسته، رودخانه دالكي گردد.
رودخانه چنبر دشتي: آبش شيرين و گوارا از چشمه مير احمد برخاسته، از صحراي ناحيه طسوج دشتي گذشته، در نزديكي قريه باغان ناحيه سنا و شنبه دشتي به رودخانه دزگاه پيوسته رودخانه شنبه شود و بعد از چند فرسخ كه از ناحيه سنا بگذرد، چون به قريه دو منالو ناحيه ماندستان آيد، آنرا رودخانه‌مند گويند.
رودخانه جورك كامفيروز: آبش شيرين و گوارا، از چشمه جورك سر تنگ برخاسته، داخل بلوك بيضا گشته تمام اين رودخانه در صحراي دشمن زياري بيضا، به كار زراعت رود.
رودخانه خرسان كوه‌گيلويه: عبور از آن جز به تدبير ممكن نشود، آبش شيرين و گواراست. رودخانه پادنا به ناحيه فلارد سرحد شش ناحيه آمده، رودخانه فلارد شده در قريه دو رود ناحيه تل خسروي به رودخانه تل خسروي پيوسته رودخانه خرسان شود و بعد از چندين فرسخ، در قريه شاه غالب به آب چشمه برم هپر، آميخته در قريه «شوا» از توابع جانكي بختياري به رودخانه رودبار بختياري پيوسته رودخانه اندكاء بختياري شود پس از چندين فرسخ ديگر به رودخانه هلابگان بختياري پيوسته، رودخانه شوشتر شده، از كنار شهر شوشتر گذشته بعد از چندين فرسخ ديگر در نزديكي «بند قير» به رودخانه دزفول پيوسته آنرا شط كاران گويند پس از ميان قريه كاران و قريه عميره بگذرد و در نزديكي محمره به شط العرب بصره آميخته، به درياي فارس فرو ريزد.
رودخانه خسرو شيرين سرحد چهار دانگه: آبش شيرين و گوارا، از چشمه شيرين برخاسته، در تنگ براق ميانه دز كرد و كام فيروز به رودخانه اوجان و رودخانه دز كرد پيوسته، رودخانه
ص: 1606
كام فيروز شود.
رودخانه خسوي داراب: آبش شيرين و گواراست، آب رودخانه رودبال يا رودبار داراب و آب رود شاهيجان داراب و آب رود فسا رود داراب و آب رود هشي داراب در نزديكي قريه بيزدان داراب به هم پيوسته، رودخانه خسو معروف به آب رود خسو گشته، از تنگ چرخي ناحيه فرگ بلوك سبعه گذشته رودخانه مرز سبعه شود.
رودخانه خشت: آبش گوارا و مايل به شوري است. آب رودخانه شاپور كازرون چون به قريه رودك بلوك خشت رسد آنرا رودخانه خشت گويند پس دهات خشت را آب داده، در قريه درودگاه ناحيه زيراه دشتستان به رودخانه دالكي آميخته، رودخانه زيراه شود و در نوشتجات قديم دشتستان كه به ملاحظه نگارنده فارسنامه ناصري رسيد، رودخانه زيراه را تا به درياي فارس رسد، آنرا رودخانه بني تميم نوشته‌اند.
رودخانه خفر: آبش شيرين و گواراست رودخانه كوار چون داخل بلوك خفر شود آنرا رودخانه خفر گويند پس دهات خفر را آب داده بعد از چندين فرسخ در قريه سرقل آباد بلوك صيمكان به رودخانه شور جهرم و رودخانه صيمكان پيوسته از تنگ كارزين گذشته رودخانه كارزين شود.
رودخانه خواجه: رودخانه هنيفقان است كه بيايد.
رودخانه خير آباد كوه‌گيلويه: همان رودخانه آب شيرين كوه‌گيلويه است.
رودخانه داد الميزان بلوك اسير: آبش شور و ناگوار، رودخانه علامرودشت از چندين فرسخ آمده نزديك به داد الميزان بلوك اسير به آب چشمه دلوار پيوسته رودخانه داد الميزان گشته، در قريه گبري ناحيه دزگاه بلوك گله‌دار به رودخانه دزگاه پيوسته شود.
رودخانه دالكي بلوك دشتستان: آبش مايل به شوري است. رودخانه جميله و رودخانه رود فارياب در كوهستان پنج شش فرسخ مشرقي دالكي بهم پيوسته رودخانه دالكي شود و در زمستان و اوايل بهار عبور كاروان از اين رودخانه دشوار است و مرحوم حاجي ميرزا- ابو الحسن خان مشير الملك شيرازي طاب ثراه كه سي سال تمام بي‌مداخلت غير، وزير مملكت فارس بود، در سال 1286 پل معتبري از گچ خالص و سنگ و آجر كه چندين طاق بزرگ و كوچك بر يكديگر پيوسته بساخت و چندين هزار تومان وجه رواج اين زمان كه شايد از سي هزار تومان بگذرد، خرج اين پل نموده، خيرات جاريه براي خود به يادگار گذاشت:
رحم اللّه معشر الماضين‌كه به مردي قدم فشردندي و اين رودخانه در قريه دورودگاه ناحيه زيراه دشتستان به رودخانه خشت پيوسته رودخانه زيراه شود و چون به ناحيه رود حله دشتستان رسد، او را رودخانه رود حله و رودخانه سفيد گويند، به درياي فارس فرو ريزد.
رودخانه دزگاه گله‌دار: آبش شيرين مايل به شوري است، رودخانه داد الميزان در قريه گبري دزگاه، به رودخانه «باز» پيوسته، بعد از دو سه فرسخ در جانب مغربي گبري به رودخانه دهرم آميخته، رودخانه دزگاه شده به رودخانه چنبر دشتي رسد [و] آن را رودخانه شنبه گويند و چون به قريه دومنالو ناحيه ماندستان دشتي رسد آنرا رودخانه مند گويند.
رودخانه دز كرد: آبش شيرين و گوارا از چشمه شهيدان برخاسته، دهات بلوك دز كرد
ص: 1607
را آب داده، در تنگ براق ميانه دز كرد و كام فيروز به رودخانه اوجان و رودخانه خسرو شيرين آميخته، رودخانه كام فيروز شود.
رودخانه دهرم بلوك اربعه: آبش شيرين مايل به شوري گواراست. رودخانه فيروز آباد چون به نواحي بلوك اربعه رسد آنرا رودخانه دهرم گويند، پس چون به رودخانه «باز» و رودخانه داد الميزان پيوسته، رودخانه دزگاه شود.
رودخانه ديور رامهرمز: آبش شيرين و گواراست. رودخانه اعلي كه او را رودخانه اللّه نيز گويند و رودخانه زرد و رودخانه تلخ، در نزديكي معدن نفط سياه و قير، دو فرسخ بيشتر شمالي قريه ديور بهم پيوسته رودخانه ديور شود و چون در قلعه شيخ رامهرمز به رودخانه سلطان‌آباد رامهرمز پيوندد آنرا رودخانه جراحي گويند.
رودخانه رامجرد: آبش شيرين و گواراست. آب رودخانه كام فيروز و آب رودخانه شول كام فيروز در قريه صغاد كام فيروز به هم پيوسته رودخانه رامجرد شود و در نزديكي چم شير كام فيروز، بندي بر اين رودخانه بسته، آبش بلند شده، دهات رامجرد را آب دهد و زيادتي آن بعد از چند فرسخ نزديك قريه عماد آباد مرودشت، به رودخانه پرواب مرودشت پيوسته رودخانه كربال شود و بند رامجرد از زمان نادر شاهي و افغان شكسته است و ضابط بلوك رامجرد به آبادي و تعمير اين بند، رضا ندهد براي آنكه در اول هر سالي وجه نقدي از ملاك دهات رامجرد دريافت كرده، صرف معيشت خود كند و چندين هزار نفر عمله از رعاياي رامجرد را گرفته، بندي از خاشاك و چوب و گل چون عهد منافق، بر اين وضع مي‌بندد كه چوبهاي سه چهار ذرعي به چوبهاي دو ذرعي به اين شكل وصل كنند، پس پايه كوتاه را در پيش استقامت و پايه ديگر را در دنبال اندكي در زمين رودخانه فرو برند و دوري هريك از ديگري به اندازه ذرعي قرار دهند و آنها را خرپايه گويند پس خار و خاشاك بر سينه آنها گذارند، پس خاك بر خاشاك ريخته استوار دارند پس چون آب رودخانه به اين تدبير بلند شود در نهر اعظم ريزد، پس به نهرهاي كوچك ميانه دهات قسمت شود و بيشتر از سالها در اواخر بهار كه موقع آبياري شتوي و كشت صيفي است، اين بند چون عهد منافق شكسته و زراعت بلوك رامجرد ضايع گردد و باز بر منوال اول سال وجهي نقد از ملاك و چندين هزار نفر عمله از دهات گرفته بعد از چهل پنجاه روز دوباره بند را استوار دارند و در هر شكست و بستي سودي براي ضابط و زياني براي ملاك عايد گردد كه گفته‌اند:
تغاري بشكند ماستي بريزدجهان گردد به كام كاسه ليسان رودخانه رودبار داراب: آبش شيرين و گوارا از چشمه رودبال ايج اصطهبانات است كه آنرا چشمه رودبار نيز گويند، در قريه دهكستان داراب به رودخانه شاهيجان آميخته، رودخانه خسو گردد.
رودخانه رود حله دشتستان: آبش مايل به شوري است. چون رودخانه زيراه به ناحيه رود حله رسد آن را رودخانه رود حله و رود سفيد گويند به فرسخي جنوبي قريه رستمي ناحيه، رود حله در جائي كه آنرا سر شط گويند، داخل درياي فارس گردد.
رودخانه ريزدشتي: آبش شيرين و گواراست. آب چشمه هفت چاه قريه جم گله‌دار به آب چشمه برم مشهدي ناحيه بردستان دشتي پيوسته چون به قريه ريز از ناحيه بردستان رسد رودخانه
ص: 1608
ريز شود پس در نزديكي قريه باغان ناحيه سنا و شنبه به رودخانه دزگاه پيوسته رودخانه شنبه گشته در ناحيه ماندستان رودخانه ماند گردد.
رودخانه زرد بختياري جانكي: چون عبورش از رامهرمز است به مناسبت نوشته گرديد و براي آنكه ريگهاي اين رودخانه زرد است، او را به اين نام گفتند، آبش شيرين و گوارا، از چشمه فوني جانكي برخاسته، چندين سنگ آسياب گردان از سوراخ كمر كوهي فرسخي شمالي قريه مال آقا به بلندي ده ذرع بلكه بيشتر به چندين ذرع ريخته، رودخانه مال آقا شود پس در قريه باغ ملك جانكي به رودخانه گلال كه از قريه قلعه تل برخاسته، آميخته آنرا رودخانه زرد گويند، پس در قريه شاردين بلوك رامهرمز به رودخانه اللّه پيوسته در نزديكي معدن نفط سياه و قيرچم ليشان رامهرمز به رودخانه تلخ پيوسته، رودخانه ديور شود.
رودخانه زهره كوه‌گيلويه «1»: آبش شيرين مايل به شوري است در زمستان و بهار عبور كاروان از آن جز به تدبير ممكن نشود، رودخانه فهليان و رودخانه نور آباد ممسني و رودخانه سراب سياه ممسني و رودخانه چال موره كوه‌گيلويه در قريه پشتكوه ناحيه باوي كوه‌گيلويه به هم پيوسته، رودخانه زهره گردد پس نزديك به 21 فرسخ در ماهور و كوهستان رفته در قريه عسكري ناحيه زيدون كوه‌گيلويه به رودخانه خير آباد و رودخانه كمبل پيوسته رودخانه زيدون گردد.
رودخانه زيدون كوه‌گيلويه: آبش شيرين مايل به شوري است. در زمستان و بهار عبور كاروان جز به تدبير ممكن نشود. رودخانه كمبل در قريه سياه پوشان ناحيه زيدون به رودخانه خير آباد پيوسته، بعد از دو فرسخ در قريه عسكري ناحيه زيدون به رودخانه زهره آميخته، رودخانه زيدون شود، پس دهات زيدون را آب دهد، پس از نواحي ده ملا و بندر هنديان بلوك فلاحي گذشته، هيچ دهي را آب نداده در نزديكي قريه دامن رود فلاحي به درياي فارس فرو ريزد.
رودخانه زيراه دشتستان: رودخانه دالكي و رودخانه خشت در قريه دورودگاه ناحيه زيراه دشتستان به هم آميخته، رودخانه زيراه گردد و چون به ناحيه رود حله دشتستان رسد رودخانه رود حله گردد و در نزديك قريه رستمي ناحيه رود حله به درياي فارس فرو ريزد. چنانكه نگاشته گرديد اين رودخانه زيراه را در نوشتجات قديمه رودخانه بني تميم نوشته‌اند.
رودخانه ساسان كازرون: آبش شيرين و گوارا از چشمه ريجان برخاسته از تنگ چكان گذشته در قريه حسين‌آباد كازرون به آب چشمه سراب شير و چشمه سياه رود آميخته، رودخانه شاپور شود پس در قريه بوشكان كازرون به آب چشمه سراب دختران پيوسته، چون به قريه رودك خشت رسد آنرا رودخانه خشت گويند.
رودخانه سراب سياه ممسني: آبش شيرين و گوارا از چشمه سراب سياه ناحيه رستم ممسني برخاسته، در قريه ديمه سرنه اين ناحيه به رودخانه چال موره كوه‌گيلويه پيوسته در قريه پشتكوه ناحيه باوي كوه‌گيلويه به رودخانه فهليان و نور آباد ممسني آميخته آنرا رودخانه زهره گويند.
رودخانه سرچاهان: آبش شيرين و گوارا، از چشمه پاكت قونقري برخاسته، دهات سرچاهان را آب داده در صحراي كوير فرو رود.
______________________________
(1). يكي از سه شعبه رود طاب: (جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 232).
ص: 1609
رودخانه سرفارياب كوه‌گيلويه: آبش شيرين و گوارا، آب چشمه چوزگ و چشمه تنگ نالي در نزديكي قريه سرفارياب ناحيه نوئي كوه‌گيلويه به هم آميخته، رودخانه سرفارياب گشته از تنگ پيرزا بيرون رفته به آب چشمه چغا پيوسته، در نزديكي قريه كلپان ناحيه چرام كوه‌گيلويه به آب چشمه لوليان پيوسته، در قريه نازكان ناحيه بوير احمد كوه‌گيلويه به رودخانه پيچاب آميخته رودخانه نازكان شود.
رودخانه سفيد دشتستان: همان رودخانه حله است.
رودخانه سلطان‌آباد رامهرمز: آبش شيرين و گوارا در نزديكي سلطان‌آباد رودخانه «مي» به رودخانه جايزان آميخته رودخانه سلطان‌آباد شود و در قريه ده شيخ رام هرمز به رودخانه ديور پيوسته، رودخانه جراحي گردد.
رودخانه سياخ: آبش شيرين و گوارا، رودخانه قره‌آغاج از بلوك كوه مره شكفت، گذشته، داخل بلوك سياخ گشته آن را رودخانه سياخ گويند، پس دهات سياخ را آب داده، چون به بلوك كوار رسد آن را رودخانه كوار و رودخانه صيمكان گويند.
رودخانه شابور كازرون: آبش شيرين و گوارا، رودخانه ساسان كازرون چون به آب چشمه سياه رود آميخته شود، رودخانه شابور گشته، دهات شابور را آب دهد چون به قريه رودك خشت رسد، رودخانه خشت گردد.
رودخانه شاد كام سرحد چهاردانگه: آبش شيرين و گوارا، از چشمه يرگهدگي برخاسته، رودخانه شاد كام شده به مسافت 17، 18 فرسخ به درياچه كافتر فرو ريزد.
رودخانه شاهيجان داراب: آبش شيرين، از چشمه شاهيجان و چشمه گلابي برخاسته، نزديك قريه دهكستان به رودخانه فسا رود آميزد و چون در تنگ خسو به رودخانه هشي پيوندد آن را رودخانه خسو گويند.
رودخانه شش پير اردكان: آبش شيرين و گوارا، آب چشمه شش پير و آب چشمه تنگاب آب سرد، در نزديكي قريه شهداء اردكان به هم پيوسته رودخانه شش پير گشته، در پل دوزخ ناحيه دشمنزياري ممسني به آب رودخانه شير پيوسته بعد از فرسخي بيشتر به آب چشمه تاسك آميخته، بعد از 4 فرسخ در قريه چوگان ناحيه جاوي ممسني به آب چشمه كل پيوسته رودخانه پل مورد شود.
رودخانه شنبه دشتي: آبش شيرين مايل به شوري است. آب رودخانه چنيز از چندين فرسخ عبور كرده در نزديكي «باغان» ناحيه سنا و شنبه به رودخانه دزگاه آميخته، رودخانه شنبه گردد و بعد از 4 فرسخ در نزديكي قريه دو منالو ناحيه ماندستان، رودخانه ماندستان شود.
رودخانه شورجره: از چشمه چنار كوه مره شكفت برخاسته، از دامنه كوه نمك جره گذشته، رودخانه شورجره گردد، پس به رودخانه شيرين كوه مره پيوسته، رودخانه جره شود.
رودخانه شور جهرم: آبش از شوري در كار زراعت نرود. از چشمه گلابي برخاسته، از ميانه دهات جهرم گذشته، در قريه سرقل آباد صيمكان با رودخانه خفر و صيمكان به هم آميخته، از تنگ كارزين گذشته، رودخانه كارزين گردد.
رودخانه شور گله‌دار: آبش از شوري در كار زراعت نرود. رودخانه اسير چون به صحراي گله‌دار رسد آن را رودخانه شور گله‌دار گويند، پس از بلوك گله‌دار گذشته به آب چشمه آب گرم
ص: 1610
ركن آباد ناحيه بيخه فال لارستان پيوسته، 10 فرسخ روي به مشرق رفته، چون به قريه كمشك ناحيه جهانگيريه لارستان رسد آنرا رودخانه كمشك گويند و چون 10 فرسخ ديگر بلكه بيشتر به جانب مشرق رود، به قريه هرنگ جهانگيريه رسد آن را رودخانه شورهرنگ گويند و باز چون 10 فرسخ بيشتر روي به مشرق رود به قريه لمزان جهانگيريه رسد او را رودخانه لمزان گويند و چون 10 فرسخ ديگر به جانب جنوب رود، در يك فرسخي مشرقي بندر كنگ از توابع بندر لنگه داخل درياي فارس گردد.
رودخانه شول كام فيروز: آبش شيرين و گوارا، از آب چشمه سرقدم برخاسته، چندين ده كام فيروز را آب داده، در نزديكي صغاد كام فيروز به رودخانه كام فيروز بياميزد.
رودخانه شير ممسني: آبش شيرين و گوارا، از چشمه يوزجان برخاسته در پل دوزخ ناحيه دشمن زياري ممسني به رودخانه شش پير پيوسته، چون به پل مورد رسد رودخانه پل مورد گردد.
رودخانه صالحان كوه‌گيلويه: آبش شيرين و گوارا، آب چشمه بابكان و چشمه سفيددار و چشمه گچينه در قريه پراشكفت ناحيه بوير احمد به هم پيوسته رودخانه صالحان شده، در قريه دراهان ناحيه بوير احمد به آب چشمه سرچنار و رودخانه تل خسروي پيوندد.
رودخانه صيخكان: آبش شيرين و گوارا، رودخانه سياخ چون به نيم فرسخ شمالي قريه شاه بهرامي كوار، رسد آنرا رودخانه صيخكان و رودخانه كوار گويند. در قديم بندي بر اين رودخانه بسته، مشهور به بند بهمن است. آب از بند بلند گشته آب را در چند چاه از قنات وسيعي انداخته بعد از مسافتي بر زمين سوار شده، دهات كوار را آب دهد و آنچه از قنات زياد شود از بند بهمن به رودخانه ريخته چون به قريه اسماعيل آباد خفر رسد آن را رودخانه خفر گويند.
رودخانه صيمكان: آبش شيرين و گوارا از آب چشمه آتشگاه برخاسته چندين ده را آب داده در قريه سرقل آباد صيمكان به رودخانه شور جهرم و رودخانه خفر آميخته، از تنگ كارزين گذشته، رودخانه كارزين گردد.
رودخانه طاب: همان رودخانه تاب كوه‌گيلويه است.
رودخانه عباس آباد قونقري: آبش شيرين و گوارا، آب چشمه به و چشمه سرداب و چشمه سر ميدان به هم پيوسته رودخانه عباس آباد شود و در قادر آباد مشهد مرغاب به رودخانه كزگان پيوسته، رودخانه مشهد مرغاب گردد.
رودخانه علامرودشت: آبش شور و ناگوار به كار زراعت نرود از نزديكي قريه چارطاق ناحيه بيخه احشام لارستان نشر آبي پيدا شده، كم‌كم زياد گشته تا نزديكي قصبه علامرودشت، رودخانه علامرودشت شود پس چون به قريه داد الميزان اسير رسد آن را رودخانه داد الميزان گويند و در دزگاه به رودخانه دزگاه بياميزد.
رودخانه فارياب دشتستان: آبش شيرين از چشمه‌سار قريه رود فارياب ناحيه برازجان دشتستان برخاسته بعد از چندين فرسخ به رودخانه جميله خشت پيوسته، رودخانه دالكي شود.
رودخانه فرواب: همان رودخانه پرواب مرودشت است.
رودخانه فرياب: همان رودخانه پرياب ممسني است.
رودخانه فسا رود داراب: آبش شيرين، از چشمه‌سار فسارود داراب برخاسته، در نزديكي
ص: 1611
قريه دهكستان به رودخانه شاهيجان پيوندد.
رودخانه فلارد سرحد شش ناحيه: آبش شيرين و گوارا، آب رودخانه پادنا چون به فلارد رسد، رودخانه فلارد گردد و چون رودخانه فلارد در قريه دو رود ناحيه تل خسروي كوه‌گيلويه به رودخانه تل خسروي پيوندد، رودخانه خرسان شود.
رودخانه فهليان ممسني: آبش شيرين و گوارا، آب چشمه تاسك به رودخانه شش پير و رودخانه شير پيوسته، رودخانه پل مورد گشته، از كناره قلعه سفيد ممسني گذشته، رودخانه فهليان شود و چون از كناره قصبه فهليان بگذرد و به رودخانه نور آباد ممسني پيوسته، در قريه پشتكوه ناحيه باوي كوه‌گيلويه آن را رودخانه زهره گويند.
رودخانه فيروز آباد: آبش شيرين و گواراست. رود هنيفقان چون از تنگ فيروز آباد بگذرد و به آب چشمه قنب آتشكده فيروز آباد بياميزد. آنرا رودخانه فيروز آباد گويند، پس دهات فيروز آباد را آب داده از تنگ برازجان و تنگ اغر بلوك اربعه بيرون رفته رودخانه دهرم شود.
رودخانه قره‌آغاج كوه مره شكفت: آبش شيرين و گوارا، در مملكت فارس رودخانه‌اي به اين درازا نباشد، ابتداي آن را قره آغاج و انتهاي آن‌كه به درياي فارس مي‌ريزد رودخانه مند گويند و در ميانه هر جائي را بمناسبت، نامي گذاشته‌اند. آب چشمه كان زرد و آب چشمه چهل چشمه كوه مره و چشمه سرخرك در قريه زنيان كوه مره شكفت به هم پيوسته رودخانه قره آغاج شود پس نزديك به 12 فرسخ ميانه جنوب و مشرق رفته، از نواحي كوه مره شكفت گذشته به قريه ديور سياخ رسيده، رودخانه سياخ شود.
رودخانه كارزين: آبش شيرين مايل به شوري است. آب رودخانه شور جهرم و آب رودخانه خفر و آب رودخانه صيمكان در قريه سرقل آباد صيمكان به هم پيوسته، چون از تنگ كارزين بگذرد آنرا رودخانه كارزين گويند و بلوك قير و كارزين را آب داده چون به نيم فرسخي «نيم ده» بلوك افزر رسد آن را رودخانه افزر گويند.
رودخانه كام فيروز: آبش شيرين و گوارا، رودخانه اوجان و رودخانه دزكرد و رودخانه خسرو شيرين در تنگ براق، ميانه دزكرد و كام فيروز به هم پيوسته، وارد بلوك كام فيروز شود، پس در قريه گزمه كام فيروز به آب چشمه زردخاني آميخته، رودخانه كام فيروز شود و در نزديكي قريه چم‌شير كام فيروز به بند رامجرد رسيده آنرا رودخانه رامجرد گويند.
رودخانه كبك و روباه كوه‌گيلويه: آبش تلخ و شور و بي‌فايده است، از چشمه بي‌بي حكيمه برخاسته، از ميان ناحيه ليراوي كوه‌گيلويه گذشته، در نزديكي قريه بويرات ناحيه ليراوي به درياي فارس، فرو مي‌ريزد.
رودخانه كر «1»: از بلوك كربال آبش شيرين و گوارا، رودخانه پرواب مرودشت و رودخانه رامجرد در نزديك قريه عماد آباد از ناحيه خفرك سفلي از نواحي مرودشت به هم پيوسته رودخانه كر شده در شش جاي اين رودخانه بند بسته است. آب بلند گشته، دهات بلوك كربال را آب داده، زيادتي به درياچه بختكان رود.
______________________________
(1). (از حد ازد از روستا كروان رود از پارس و روي به مشرق نهد و همي تا به اصطخر بگذرد بر جنوب وي و به درياي بچگان (: پيچگان) افتد.) حدود العالم، ص 45.
ص: 1612
رودخانه كربال: همان رود كر است.
رودخانه كردستان كوه‌گيلويه: همان رودخانه تاب است.
رودخانه كزگان قونقري: آبش شيرين و گوارا، آب چشمه نخودزار و زيادتي آب درياچه كافتر به هم آميخته، رودخانه كرگان شود و در قادر آباد مشهد مرغاب به رودخانه عباس آباد پيوسته رودخانه مشهد مرغاب شود.
رودخانه كشار عباسي: آبش از شوري در كار زراعت نرود. رودخانه گله‌گاه سبعه از تنگ رودر گله‌گاه گذشته به آب چشمه آوين و چشمه رودر پيوسته، رودخانه كشار شود و چون به قريه لاتي‌دان عباسي رسد آنرا رودخانه كل گويند و بعد از چند فرسخ در قريه ده پل عباسي به درياي فارس فرو ريزد.
رودخانه كلات كوه‌گيلويه: آبش شيرين و گوارا، آب چشمه جن و چشمه رئيس در قريه كلات ناحيه دشمن زياري كوه‌گيلويه، به آب چشمه كمر دوغ و رودخانه لب آب پيوسته، رودخانه كلات شود و بعد از چندين فرسخ در دامنه قلعه دزكوه به آب چشمه منبي و چشمه اوسل پيوسته، رودخانه كردستان شود.
رودخانه گله‌گاه سبعه: آبش شيرين مايل به شوري است. رودخانه مرز، چندين ده را آب دهد و چون به ناحيه گله‌گاه رسد رودخانه گله‌گاه شده، از تنگ رودر گله‌گاه بيرون رفته، به آب چشمه آوين و چشمه رودر پيوسته رودخانه كشار شود.
رودخانه كمبل كوه‌گيلويه: آبش شيرين، آب چشمه دو گنبدان كوه‌گيلويه و آب چشمه سيد جعفر در جانب جنوبي ليشتر ناحيه باوي كوه‌گيلويه به هم پيوسته، رودخانه كمبل شود، پس در قريه سياه پوشان ناحيه زيدون كوه‌گيلويه به رودخانه خير آباد پيوسته، پس در قريه عسكري ناحيه زيدون به رودخانه زهره آميخته، رودخانه زيدون شود.
رودخانه كمشك لارستان: در عنوان رودخانه شور گله‌دار نگاشته گرديد.
رودخانه كمين: آبش شيرين و گوارا، رودخانه عباس آباد قونقري و رودخانه كرگان در قريه قادر آباد مشهد مرغاب به هم آميخته، رودخانه مشهد مرغاب شود پس به قصر الدشت آمده، رودخانه كمين گردد و چون به قريه سيوند خفرك علياي بلوك مرودشت رسد، آن را رودخانه پرواب مرودشت گويند.
رودخانه كوار: همان رودخانه صيمكان است.
رودخانه كوه مره شكفت: آبش شيرين و گوارا، آب چشمه موده خواجه و چشمه كوزرك و چشمه سرخان و چشمه بهاره و چشمه كراچ و چشمه چنار به هم پيوسته، رودخانه كوه مره شكفت شود، پس به بلوك جره آمده، آن را رودخانه جره گويند.
رودخانه لاي سياه: فاضل آب چشمه‌هاي بلوك بيضا جمع شده، رودخانه گشته، از ميان بلوك بيضا و رامجرد گذشته در صحراي آهوچرزرقان حومه شيراز، ناياب شود و در بعضي از سالها نزديك بند امير به رودخانه كربال پيوندد.
رودخانه لب آب كوه‌گيلويه: آبش شيرين و گوارا، آب چشمه دلي گردو و چشمه مارگان و چشمه زنگبار و چشمه سادات، در قريه لب آب ناحيه بوير احمد كوه‌گيلويه به هم پيوسته، رودخانه لب آب شود و چون به قريه كلات ناحيه دشمن زياري كوه‌گيلويه رفته، به آب چشمه
ص: 1613
كمر دوغ و چشمه جن و چشمه رئيس آميخته، رودخانه كلات شود.
رودخانه لمزان لارستان: در عنوان رودخانه شور گله‌دار نوشته شد.
رودخانه لواب: همان رودخانه لب آب كوه‌گيلويه است.
رودخانه مرز سبعه: آبش شيرين مايل به شوري است. رودخانه خسوي داراب، از تنگ چرخي ناحيه فرگ سبعه بيرون آمده از ميانه قريه مرز و قريه پدمي ناحيه فرگ گذشته، رودخانه مرز شود، پس چند ده را آب داده به ناحيه گله‌گاه سبعه رسيده، رودخانه گله‌گاه شود.
رودخانه مرودشت: همان رودخانه پرواب است.
رودخانه مشهد مرغاب: آبش شيرين و گوارا، رودخانه عباس آباد قونقري و رودخانه كرگان در قادر آباد مشهد مرغاب به هم آميخته، رودخانه مشهد مرغاب گردد، پس دهات مشهد را آب داده چون به قصر الدشت كمين رسد، رودخانه كمين گردد.
رودخانه مند «1» دشتي: آبش شيرين مايل به شوري است، رودخانه دزگاه در نزديكي «باغان» ناحيه سنا و شنبه به رودخانه ريز پيوسته، رودخانه شنبه شود و چون به نزديكي قريه دومنالو ناحيه مندستان دشتي رسد، رودخانه مند گردد پس از نواحي مندستان براي همواري زمين بيفايده گشته، در نزديكي قريه زيارت ناحيه مندستان، به درياي فارس فرو ريزد و چون زمين آن رودخانه به اندازه‌اي هموار است كه جريان آب رودخانه محسوس نگردد او را رودخانه مند گويند: يعني وامانده و نمي‌رود.
رودخانه مي رام هرمز: آبش شيرين و گوارا مايل به شوري است. آب چشمه بو الفريس و چشمه سيدان به هم پيوسته رودخانه «مي» شود و چون در قريه سلطان‌آباد رامهرمز به رودخانه جايزان بياميزد رودخانه سلطان‌آباد گردد.
رودخانه نازكان كوه‌گيلويه: آبش شيرين و گوارا مايل به شوري است. آب رودخانه سرفارياب و رودخانه پيچاب در قريه نازكان ناحيه بوير احمد كوه‌گيلويه به هم پيوندد، رودخانه نازكان شود، پس از چند فرسخ در قريه سوزگان بوير احمد به آب چشمه لوادر و سنقر آباد رسيده، آن را رودخانه آب شيرين مشهور به خير آباد گويند.
رودخانه نور آباد ممسني: آبش شيرين و گوارا، مايل به شوري است. آب چشمه سراب بهرام و چشمه ميل اژدها به هم پيوسته، رودخانه نور آباد شود پس در قريه بردنگان ناحيه بكش ممسني به رودخانه فهليان پيوسته در قريه پشتكوه ناحيه باوي كوه‌گيلويه رودخانه زهره گردد.
رودخانه نهر حسن فسا: آبش شيرين و گوارا، از چشمه نهر حسن برخاسته، چندين مزرعه را آب دهد و چيزي از مزارع زياد نيايد.
رودخانه هرنگ لارستان: در عنوان رودخانه شور گله‌دار نگاشته گرديد.
رودخانه هشي داراب: از چشمه نقش رستم برخاسته، چندين ده را آب داده، به رودخانه خسوي داراب بياميزد.
رودخانه هنيفقان خواجه: آبش شيرين و گوارا از آب چشمه مورد رودخانه بابل برخاسته، در كوشك قاسم بلوك خواجه به آب چشمه زنجيران پيوسته رودخانه هنيفقان گشته، بلوك خواجه را آب داده رودخانه خواجه شده، از تنگ فيروز آباد گذشته، به آب چشمه قنب آتشكده فيروز آباد آميخته، رودخانه فيروز آباد شود.
______________________________
(1). (داراي دو شعبه است يكي به نام قره آقاچ كه از كوههاي واقع در شمال غربي شيراز جاري شده و ديگري از كوه بزيار سرچشمه گرفته در محل موسوم به پي رودك به هم متصل گردد). جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 233.
ص: 1614

صحراهاي مملكت فارس‌

در اين مملكت، صحرا نسبت به كوهستان نمودي ندارد و آنچه به صحرا مشهور گشته، بر اين قرار است:
صحراي آهوچر: دشت كوچكي است شمالي قريه زرقان حومه شيراز، خاكش شيرين و محصولش ديمي است.
صحراي ابدالان: دشت كوچكي است از توابع ناحيه باوي كوه‌گيلويه، ميانه قريه باشت و بلده بهبهان. جاي زراعت ديمي است.
صحراي ابرقوه: آنرا كفه ابرقوه مي‌گويند، دشت وسيعي رمل‌زار است ميانه بلوك ابرقوه و كوهستان يزد. قابل زراعت نيست.
صحراي ايزد خواست: دشتي است از مضافات شهر لار، 2 فرسخ مغربي قريه مزايجان، جاي زراعت ديمي و نشيمن ايلات بهارلوست.
صحراي باغ: دشت وسيعي است از مضافات شهر لار، چندين قريه در آن افتاده است مانند هرمز و باغ و سردشت و عماده ده، جاي زراعت ديمي است.
صحراي بكان: دشت كوچكي است ميانه كام فيروز و سرحد چهاردانگه.
صحراي دشت پلنگ: دشت كوچكي است مشرق ناحيه طسوج دشتي.
صحراي دشتك سياه: دشت كوچكي است از بلوك فراشبند.
صحراي رون: در ناحيه بوير احمد كوه‌گيلويه است.
صحراي سرپنيران: دشت كوچكي است از بلوك كمين.
صحراي قره آغاج: دشت كوچكي از توابع بلوك خنج است.
صحراي قره بلاغ: 3 فرسخ در 2 فرسخ، از توابع قريه ششده بلوك فساست براي زراعت از گاوچاه و خشخاش كاري، بهتر از همه‌جاست.
صحراي قره پيري: دشت كوچكي است، 2 فرسخ شمالي شهر شيراز.
صحراي گربايگان: دشت وسيعي ميانه جهرم و فسا براي قشلاق ايلات عرب است.
صحراي گل دنبه: دشت كوچكي، 4 فرسخ شمالي قصبه جهرم است.
ص: 1615
صحراي گل دامچه: همان صحراي گل دنبه است.
صحراي كنار سياه: دشت كوچكي از بلوك فراشبند است.
صحراي ليراوي: همان ناحيه ليراوي كوه‌گيلويه است.
صحراي مهارلو: آنرا كفه مهارلو نيز گويند، دشت شوره‌زاري است ميانه بلوك سروستان و مهارلو حومه شيراز.
ص: 1616

طوايف متفرقه مملكت فارس‌

طايفه، قبيله‌اي را گويند كه از تيره‌هاي ايلات نباشند و در يك بلوك توقف نمايند، خواه در چادر سياه و خواه در دهات زندگاني كنند:
(1)- طايفه آل حرم: طايفه‌اي از عربند كه در زمان قديم از بر عمان به سواحل درياي فارس آمده در حوالي بندر بيد خون از توابع بلوك مالكي توقف نمودند و بندر عسلو را آباد كردند و حكومت اين بلوك از قديم تاكنون با مشايخ اين طايفه بوده و هست و شرح حال تنقلات آنها در عنوان بلوك مالكي نگاشته گرديد و زبان آل حرم به عربي باقي است.
(2)- طايفه آل خميس: قبيله‌اي از عربند كه از بر نجد آمده، در نواحي بلوك رامهرمز توقف نموده، در زمستان و تابستان در چادرهاي سياه، زندگاني كنند و از صحراي رامهرمز باشدت گرمي هوا، خارج نشوند و معيشت آنها از گوسفند و ماديان و شتر و زراعت است و زبان آنها به عربي باقي است.
(3)- طايفه آل نسور: گروهي از عربند كه از بر عمان، در زمان قديم به سواحل درياي فارس آمده، در نواحي بلوك سيراف مسكن نموده، بندر كنگان را آباد كردند و حكومت اين بلوك را تصاحب نمودند و تاكنون به حكومت آن نواحي و زبان عربي باقي است.
(4)- طايفه پاسلاوي: ييلاق آنها در كوه نارو، ميانه بلوك ميمند و فيروز آباد و صيمكان و قشلاق زمستانه آنها در جلگاء صيمكان و ميمند است، زندگاني آنها از گوسفند و بز و گاو و خر است.
(5)- طايفه بككي: ييلاق آنها، كوه مره شكفت و قشلاق زمستانه آنها بلوك جره است، معيشت آنها از گوسفند و بز و هيمه و زغال‌كشي، براي شيراز است و شرح حال شهباز خان بككي در ذيل وقايع سال 1175 در گفتار اول اين فارسنامه ناصري نگاشته گرديد.
(6)- طايفه بني كعب: طايفه‌اي از اعراب عراق عربند در سال 1178 شيخ سلمان با طايفه بني كعب به نواحي بلوك فلاحي آمده، بزرگان آنها در قصبه فلاحي، مسكن كرده، حكومت اين بلوك را تصاحب نمودند و حاكم خود را شيخ المشايخ گويند و زبان آنها به عربي باقي است و زندگاني را [از] زراعت و نخلستان دارند.
ص: 1617
(7)- طايفه بهاء الديني: ييلاق تابستانه آنها در كوه مره صيمكان و قشلاق زمستانه در جلگاء صيمكان است. معيشت آنها از گوسفند و باغستان انگور ديمي است.
(8)- طايفه تميمي و مالكي: دو طايفه از عرب بر عمان به سواحل درياي فارس آمده، در بلوك مالكي توقف نموده‌اند همه آنها ده‌نشين شده‌اند و اين دو طايفه به هم آميخته‌اند و جز ارباب خبره، تميز آنها را ندهد و معيشت آنها از نخلستان و زراعت ديمي است و زبان آنها عربي است.
(9)- طايفه چارراهي: اصل آنها از خلج بلوك قونقري است، همه چادرنشين، ييلاق آنها در پاكت قونقري و قشلاق آنها در جزيره علي يوسف، از درياچه بختگان [است]. معيشت آنها از گوسفند و بز است.
(10)- طايفه چركس: اصل آنها از ايل چركس روم است. در زمان سلاطين صفويه به فارس آمده، در دهات بلوك دزكرد منزل نموده، معيشت آنها از زراعت است.
(11)- طايفه جشني: اصل آنها از خلج قونقري است و همه چادر نشينند، ييلاق آنها در سرچاهان و پاكت قونقري و قشلاق زمستانه آنها در جزيره منگ درياچه بختگان است و معيشت آنها از گوسفند و بز و گاو و خر است.
(12)- طايفه چعب: الوار كوه‌گيلويه طايفه بني كعب را چعب گويند.
(13)- طايفه حمادي: قبيله‌اي از عرب بر عمانند، در ناحيه شيب كوه لارستان منزل نموده، همه ده‌نشين شده‌اند. مسكن آنها قريه مرباغ و رستاق شيب كوه است. معيشت آنها از زراعت ديمي و نخلستان و زبان آنها عربي است.
(14)- طايفه دموخ: قبيله‌اي از اعراب بر نجدند همه ده‌نشين، مسكن آنها قريه چاه كوتاه و توابع آن از مضافات بندر بوشهر و زبان آنها عربي است.
(15)- طايفه سادات رضا توفيقي: قبيله‌اي از سادات بني هاشم‌اند و مي‌گويند رضا توفيقي به معني رضوي و تقوي و نقوي است همه چادرنشين و در بيشتر اوقات عالمي ماهر از ميانه آنها برخاسته است و مانند ايلات ييلاق را در ناحيه طيبي كوه‌گيلويه و قشلاق را در جلگاء ناحيه دشت كوه‌گيلويه كنند و جناب مستطاب علامي آقا مير علي صالح كه در مرحله زهد و تقوي و فضيلت مشهور است و جناب آقا سيد حسين از اين قبيله‌اند و چندين نفر طلبه علم دارند كه هنگام رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ باز مشغول مطالعه و مباحث كتب علميه‌اند و اغلب مردان اين طايفه مسائل دينيه را آموخته‌اند، حتي چوپانان آنها و بيشتر اطفال آنها الفيه ابن مالك را از حفظ نمايند و نسب اين طايفه به تحقيق دانسته نشد، همين قدر در ميانه الوار محترم و معزز و از تكاليف رعيتي و ديواني معاف و مرفوع القلم آسايش دارند و معيشت آنها از گوسفند و بز و گاو و خر و ماديان است و زراعتي ندارند.
(16)- طايفه سادات مير سالار: قبيله‌اي از بني هاشمند، در ناحيه بهمئي كوه‌گيلويه مانند ايلات ييلاق و قشلاق كنند و معيشت آنها از گاو و گوسفند و بز و ماديان و خر باشد.
(17)- طايفه سرخي: جاي تابستانه آنها كوهستان كوه مره شكفت و زمستانه آنها قريه سرخي كوه مره شكفت است. معيشت آنها از بساتين انجيري و انگوري ديمي است.
(18)- طايفه سقلمه‌چي: ييلاق آنها در كوهستان كوه مره شكفت و قشلاق آنها در
ص: 1618
جلگاء بلوك جره و معيشت آنها از گوسفند و بز و هيمه و زغال‌كشي براي شيراز است.
(19)- طايفه شبانكاره: ييلاق آنها كوهستان ميانه ميمند و فيروز آباد و صيمكان و قشلاق آنها در جلگاء صيمكان، معيشت آنها از گوسفند و بز و گاو است.
(20)- طايفه شريفات: قبيله‌اي از اعراب برنجدند كه در نواحي بندر هنديان در كنار رودخانه زيدون در زمستان و تابستان در چادرهاي سياه زندگاني كنند و در خانه گلين نشستن را عار دانند و حكومت اين نواحي بندر هنديان و مضافات آن را تصاحب نموده‌اند و معيشت آنها از زراعت ديمي و گوسفند و ماديان و اسب و گاوميش باشد و زبان آنها عربي است.
(21)- طايفه شيري: قبيله‌اي از اعراب بر عمانند در قريه قلات كرزن و توابع آن از ناحيه شيب كوه لارستان توقف دارند، معيشت آنها از زراعت ديمي و نخلستان و گوسفند و زبان آنها عربي است. فارسنامه ناصري ج‌2 1618 طوايف متفرقه مملكت فارس ..... ص : 1616
(22)- طايفه عبيدلي: قبيله‌اي از اعراب بر عمانند، همه ده‌نشين در قريه حميران و مضافات آن از ناحيه شيب كوه لارستان منزل دارند، معيشت آنها از زراعت ديمي و نخلستان، زبان آنها عربي است.
(23)- طايفه علي شاه محمدي: همه چادرنشين، ييلاق آنها كوه نارو ميانه صيمكان و فيروز آباد و قشلاق آنها، جلگاء صيمكان است. معيشت آنها از گوسفند است.
(24)- طايفه فرامرزي: مسكن آنها كوهستان مغربي ناحيه جهانگيريه لارستان است.
معيشت آنها از بز داري و شكار كوهي است. مشهور است كه هر بزي در يكسال سه مرتبه زائيده، بزغاله آورد.
(25)- طايفه فرهادي: ييلاق تابستانه آنها كوه مره صيمكان و قشلاق زمستانه آنها، جلگاء و صحرا صيمكان است. معيشت آنها از گوسفند و بز و بساتين انگور ديمي است.
(26)- طايفه كرزا: گروهي وحشي چادرنشين مسكن آنها كوهستان ميانه بيخه احشام و بيخه فال لارستان در زمستان و تابستان است. معيشت آنها از شكار كوه و بزداري است.
گويند بزهاي كرزا مانند بزهاي فرامرزي در سالي سه بار بزايد.
(27)- طايفه گونكي: ييلاق آنها كوه خرمن كوه صيمكان قشلاق آنها، نواحي بلوك ميمند، معيشت آنها از گوسفند است.
(28)- طايفه كوهكي جهرم: همه چادرنشين، مسكن آنها كوهستان ميانه بلوك جهرم و بلوك بيدشهر است معيشت آنها از هيمه كشي براي جهرم و گوسفند است.
(29)- طايفه لاوري: مردمان وحشي كوه‌نشين‌اند، مسكن آنها در كوهستان مشرقي ناحيه جهانگيريه لارستان، معيشت آنها از شكار كوه و بزداري است و بزهاي اين طايفه مانند بزهاي فرامرزي و بزهاي كرزا، در سال سه بار بزغاله بياورد.
(30)- طايفه لشني: بعضي در دهات خفرك و مرودشت ده‌نشين گشته، زراعت كنند و گروهي از آنها چادرنشين شده‌اند، ييلاق و قشلاق آنها بلوك آباده طشك است، معيشت اين جماعت از زراعت است.
(31)- طايفه ماسلاري: همه چادرنشين، ييلاق آنها كوه سفيددار و بلوك خفر و قشلاق آنها جلگاء قريه گوكان بلوك خفر و معيشت آنها از گوسفند و بزداري است و روغن
ص: 1619
و پنير گوسفند ماسلاري مشهور است.
(32)- طايفه مرزوقي مالكي: طايفه‌اي است كه با طايفه تميمي آموخته است، در بلوك مالكي مسكن دارند.
(33)- طايفه مرزوقي: از اعراب بر عمانند، همه ده‌نشين، مسكن آنها بندر مغو و توابع آن از نواحي شيب كوه لارستان و زبان آنها به عربي باقي است، معيشت آنها از زراعت ديمي و سفر درياست.
(34)- طايفه نوترگي: قبيله‌اي از بختياري چهار لنگ است كه غفران مآب كريم خان وكيل، چون ايل چهار لنگ را از نواحي بختياري آورده، در بلوك فسا جا داده و بعد از وفات او عموم آنها عود به بختياري نمودند و اين قبيله نوترگي در صحراي تنگ كرم فسا به جا ماندند، همه چادرنشين، ييلاق و قشلاق آنها، همان صحراست و معيشت آنها از زراعت و گوسفند و كرايه‌كشي است و زبان آنها بختياري است.
(35)- طايفه هشوش: همه چادرنشين قبيله‌اي از عرب بر نجدند. مسكن آنها نواحي بندر هنديان از بلوك فلاحي است. معيشت آنها از گوسفند و ماديان و شتر و زراعت ديمي، زبان آنها عربي است.
ص: 1620

قلعه‌هاي كوهي مملكت فارس‌

اشاره

قلعه كوهي، قله كوهي را گويند كه از دامنه آن بر فرازش، جز از دروازه‌اش نتوان رفت.

[1]- قلعه استخر «1»

مشهورترين قلعه‌هاي فارس است. كوهي در جلگاء ناحيه خفرك سفلاي مرودشت به مسافتي از كوهستان بريده، شمالي قريه فتح آباد مرودشت افتاده است و اين قلعه را جز يك راه نباشد و سر اين كوه چندين هزار درب خانه را جا باشد، به ده بيست نفر مستحفظ، چندين فوج دشمن را دفع كند و استخر به معني تالاب و آب‌انبار بزرگ است و چون در سر اين قلعه تالاب بزرگي است آنرا به اين نام گفتند و امير كبير عضد الدوله فنا خسرو ديلمي در حدود سال 360 آب‌انباري بر فراز اين كوه بساخت و 40 پايه در آن قرار داد و بر اين پايه‌ها سقفي ببست تا آبش از تابش آفتاب فاسد نگردد و از اين است كه در كتابها نوشته‌اند عضد الدوله دريائي بر كوه و كوهي بر دريا گذاشت يعني تالاب قلعه استخر و بند امير بر رودخانه كربال.
و نوشته‌اند اگر 1000 نفر در يك سال از يك پايه آن تالاب آب بياشامند، كفايت است و آب اين تالاب از باران است و بلندي آن قلعه از 1000 ذرع بيشتر است.

[2]- قلعه اشكنوان «2»

كوهي است در بلوك ابرج از كوهستان بريده، فرسخي ميانه جنوب و مشرق قصبه دشتك بلوك ابرج است، آبش از [] قصه حبس عميد الدين افزري در قلعه اشكنوان در عنوان بلوك افزر گفته شد و بلندي كوه اشكنوان از كوه استخر بيشتر و احتياج قلعه استخر به
______________________________
(1). ر ك: آثار العجم، ص 221، فارسنامه ابن بلخي ص، 32، 51، 126، 156، 159، 166، اقليم پارس، ص 47، نزهة القلوب، ص 132.
(2). ر ك: آثار العجم، ص 222، فارسنامه ابن بلخي، ص 32، 126، 156، نزهة القلوب، ص 132: (شكنوان).
ص: 1621
قلعه اشكنون، نقاشي از فرصت شيرازي
ص: 1622
مستحفظ كمتر است.

[3]- قلعه اصطخر

همان قلعه استخر است كه بعد از تصرف عربي «سين» به «ص» و «تاء» به «طاء» تبديل گشته است.

[4]- قلعه ايج بلوك اصطهبانات‌

كوه كوچكي به قريه ايگ كه آنرا «ايج» گويند پيوسته، در حدود سال 470 و اند، نظام الدين محمود شبانكاره كه او را به زبان شبانكاره «محمويه» گويند، آب را از كوههاي دور و نزديك بياورد و در اين كوه جاري نمود، پس حصاري بر گرد آن كوه كشيد و نام آن را دارالامان گذاشت، چنانكه شرح آن در عنوان بلوك اصطهبانات نوشته گرديد.

[5]- قلعه بختياري‌

فرسخي بيشتر مغربي قريه بنارو از ناحيه مضافات شهر لار است، آبش از آب‌انبار باراني، به ده نفر تفنگچي محفوظ بماند.

[6]- قلعه پرويز لارستان‌

فرسخي بيشتر جنوبي قريه مزبوت از ناحيه مضافات شهر لار، كوه كوچكي افتاده، آنرا قلعه پرويز و «پرويزن» گويند به ده نفر مستحفظ محفوظ بماند، آبش از آب‌انبار باراني و چاهي عميق دارد، آبش شور است.

[7]- قلعه بهده لارستان‌

كوه كوچكي به قريه بهده از ناحيه فومستان لارستان، پيوسته، آبش از آب‌انبار باراني به ده نفر محفوظ بماند.

[8]- قلعه پهن دز شيراز

بر تيغه كوه مشرقي شهر شيراز به مسافت نيم فرسخ، چسبيده به باغ دلگشا به بلندي سيصد ذرع يا كمتر، حصاري از گچ و سنگ كشيده، چندين برج ساخته و چاهي كه قطر آن نزديك به 4 ذرع از كوه تراشيده تا از پايان كوه گذشته، به آب رسيده است و اكنون از حصار و برجها جز پاي‌بندي باقي نمانده است.
در كتاب شيرازنامه نوشته است: قلعه پهن دز، پيش از بناي شهر شيراز ملوك عجم آنرا معمور مي‌داشتند و چون شيرويه پدر خود پرويز را با 17 تن از برادر و برادرزادگان در يك روز
ص: 1623
بكشت و شاهزاده يزدجرد چهار ساله بود، دايه، يزدجرد را از شهر مدائن برگرفته به فارس گريخت و دو سال و نيم در قلعه پهن دز تربيتش نمود و چون نوبت شاهي به يزدجرد رسيد، تاج انوشيروان و اثاثه شاهي خود را به قلعه پهن دز شيراز فرستاد. جماعتي گفته‌اند آن تاج و اثاثه شاهي در آن قلعه پنهان بود و آخر الامر به دست عضد الدوله ديلمي درآمد و چون لشكر عرب بر فارس استيلا يافتند قلعه پهن دز را به قهر و غلبه گرفته، حصار و بروجش را خراب نمودند پس عماد الدوله ديلمي در سال 327 آنرا تعميري لايق فرمود و سالها بر آبادي باقي بماند.

[9]- قلعه تبر جهرم «1»

در بلوك جهرم، 8 فرسخ مشرقي قصبه جهرم است، كوهي برج مانند از سيصد چهارصد تا پنجاه شصت ذرع بلندي و به فرسخي گرداگرد آن بر فراز پشته گذاشته، و سر اين كوه را «رگ اول» گويند و از دامنه آن پشته تا پاي اين كوه نزديك به نيم فرسخ است و در جانب مغربي آن پشته، در پاي آن كوه، چشمه آب دل سياهان است كه در خشك سال دو سه نفر را آب دهد و از پاي چشمه نزديك پانصد ششصد گام راهي است پيچ در پيچ كه بايد به دست و پا به مشقت عبور كنند پس برجي از گچ و سنگ ساخته آنرا دروازه گويند كه به دو نفر تفنگچي چندين نفر را دفع كنند و در جانب مشرقي چشمه دل سياهان به مسافت ربع فرسخي كمتر در پاي كوه دروازه چندين پله‌اي از كوه تراشيده، آنرا دروازه مشرقي و راه دالان گويند «2» و در جانب جنوبي رگ اول، كوهي به مسافت پانصد ششصد گام افتاده و سر اين كوه از رگ اول بلندتر است و اين كوه را قلعه ده مرده گويند و در برابر ده مرده به رگ اول سنگري بسته مشهور به سنگر اسكندري است كه اگر اين سنگر نباشد از كوه ده مرده به رگ اول مي‌توان رفت و براي رگ اول جز اين سه راه كه آدمي تواند رفت راهي ديگر نيست و بر سر رگ اول كوه برج مانندي ديگر، كوچكتر از اول است به بلندي از 300 ذرع تخميني تا پنجاه، شصت ذرع و اين كوه را «رگ دويم» و سر آن را «نارنج قلعه» گويند و از پاي رگ دويم تا كناره سر رگ اول، پنجاه شصت ذرع مسافت همواري است كه بر گرداگرد رگ دويم كشيده است و در اين مسافت هموار 16 آب‌انبار از سنگ تراشيده به ساروج جامه و آستر نموده، از آب باران پر گردد و از پاي رگ دويم از جانب دروازه از نشيب به فراز به گنجايش جثه آدمي به اندازه پانزده شانزده ذرع از رگ اول را سوراخ كرده كه گويا چاهي وارون و واژگونه كنده‌اند و بعد از عبور از اين چاه وارونه كه جز به ريسمان نشود مگر از براي بعضي از مردمان كوه‌گرد، نزديك به 100 ذرع راهي سخت است كه به دست و پا بايد گذشت و بر فراز رگ دويم كه نارنج قلعه است رسيد و در نارنج قلعه يعني سر رگ دويم، آب‌انباري به درازي 30 ذرع يا كمتر و پهناي 15 ذرع يا كمتر و گودي سه چهار ذرع ساخته‌اند كه از آب باران پر مي‌شود و در نزديكي اين آب‌انبار چشمه كوچكي است كه در اواخر تابستان و پائيز در شب و روزي دو من سه من
______________________________
(1). ر ك: آثار العجم، ص 346.
(2). در نزهة القلوب، ص 133، 134، از قلعه دز ابرج، قلعه تير، قلعه خورشه، نزديك جهرم، قلعه خوادان در ولايت فسا، قلعه خوار، قلعه دم زوان، قلعه سهاره، قلعه سميران در فارس سخن رفته است.
ص: 1624
قلعه تبر، نقاشي از فرصت شيرازي
ص: 1625
آب شيرين دهد و در ايام زمستان و بهار بيشتر و نارنج قلعه را جز آب چاه وارونه راهي ديگر نباشد و در نارنج قلعه نزديك به چاه وارونه سه چشمه كوچك نزديك هم است، آب يكي شور و دو ديگر شيرين و اين سه چشمه نيز خاصه اهل نارنج قلعه باشد.
در تواريخ نوشته‌اند در سال 73 هجري خورشيد نام حاكم جهرم از محمد بن يوسف- ثقفي والي مملكت فارس برادر حجاج بن يوسف، طاغي گشته، به قلعه تبر پناه برده، ايمني يافت و در سال 458 فضلويه شبانكاره كه شرح حال او در ذيل عنوان شبانكاره گذشت، از شاه سلطان الب ارسلان سلجوقي رميده، پناه به قلعه تبر برد و خواجه نظام الملك وزير به فارس آمده او را محاصره نمود و او را به دست آورده، در قلعه استخر محبوسش داشت چنانكه در گفتار اول اين فارسنامه ناصري در ذيل وقايع سال مذكور نگاشته گرديد و در سال 1275 كه اول بناي شوريدگي ايل بهار لوي فارس بود، فضل علي نام كه نسبتي بآنها داشت با عيال و سه چهار نفر از بني اعمام خود، پناه به قلعه تبر برده از چاه وارونه گذشته در نارنج قلعه كه سر رگ دويم است، رحل اقامت انداخت و اندك اندك گروهي اوباش پيروي فضل علي كرده، در حمايت او درآمده در رگ اول در دامنه رگ دويم منزل نمودند، پس بناي دزدي و راهزني را در دهات نزديك گذاشتند، پس با همسايگان بناي مهرباني را نموده، تعرضي به آنها نمي‌رسانيد و به تحفه و هديه از آنها قناعت داشت و راهزني را در نواحي بندر عباس و كرمان و لارستان و بلاد ديگر انداخت و چندين مرتبه از جانب حكومت فارس، جمعي براي تنبيه او مأمور گشته، هيچ فايده ننمود، بلكه بر جسارتش افزود و اتباعش از 500 نفر گذشت و در نارنج قلعه جز خود و بني اعمامش را راهي نبود و در سال 1293 حضرت اشرف ارفع والا، شاهزاده معتمد الدوله حاجي فرهاد ميرزا دام عمره و عزه، همت بر دفع او گماشته اردوي سواره و پياده نظام و چريك و توپخانه و قورخانه و سيورسات سالانه به سرداري جناب ميرزا علي محمد خان قوام الملك شيرازي روانه فرمود، قلعه تبر را محاصره نمودند و چهار ماه گذشته، كاري از پيش نرفت چنانكه پيشينيان كاري نكردند پس حضرت والا به قوام الملك مرقوم فرمود كه يا اعتراف به عجز كرده، اردو را گذاشته عود كند تا ديگري به جاي او مأمور گردد يا به قيد التزام دو ماهه، فتح قلعه يا دادن جان به گلوله تفنگ فضل علي يا طناب ميرغضب را تقبل كند، پس در دهه اول ماه محرم سال 1294 به خواست ايزد متعال و بخت بلند شاهنشاه جم جاه اسلاميان پناه، ناصر الدين شاه ادام اللّه تعالي عمره و دولته و عزم جزم حضرت معتمد الدوله دام اقباله، قوام الملك در نيمه شبي با پاي پياده با آنكه از يك پا، عاجز بود، جان خود را بر دست گذاشته از همه پيش افتاد و توپ كوچك و قورخانه و چريك عرب و بهارلو كه همه داوطلب از جان گذشته بودند، در عقب انداخت و توپ را با طناب گذرانيده و به سر كوه ده مرده رسيدند و فورا سنگري در برابر سنگر اسكندري بستند و بعد از روشني صبح چند تير توپ انداختند و فضل علي كه گمان نداشت توپ به سر «ده مرده» رسد از نارنج قلعه از راه چاه به رگ اول آمده، تفحص سنگر و جماعت خود را كرده، به دروازه آمد كه باز چند تير توپ به دروازه انداختند و قدري از برج دروازه، خراب گرديد و سه چهار نفر از گلوله توپ كشته شدند و از اتفاقات آنكه فضل علي يكي از آن سه چهار نفر بود، پس اهل سنگر اسكندري هم از گلوله توپ شكستند و چريك از «ده- مرده» به سنگر اسكندري در رگ اول درآمدند و چون جنازه فضل علي را ديدند، سرش را بريده،
ص: 1626
سه روزه به شيراز رسانيدند و عيال فضل علي و پسرش و پنج شش نفر از بني اعمام او، بعد از اطلاع بر واقعه، از جناب قوام الملك، استيمان جسته، از فراز قلعه نارنج به زير آمده، مطمئن گشتند و از آن زمان تاكنون كه سال به 1304 رسيده است، صد نفر سرباز براي كوتوالي قلعه تبر برقرار است.

[10]- قلعه دارالامان‌

همان قلعه ايج اصطهبانات است.

[11]- قلعه دختر

بر فراز كوه مشرقي تنگ ميانه فيروز آباد و بلوك خواجه، باروئي و چندين برج از گچ و سنگ ساخته، آن را قلعه دختر گويند، آبش از چشمه است و سالهاست اين بارو و برجها شكسته، خرابه‌هاي آن برقرار است.
بقاياي بناي باستاني بنام قلعه دختر نزديك اصطهبانات- نقل از گزارش سر اورل استين مندرج در مجله عراق- جلد سوم- شماره 2

[12]- قلعه دزآب‌

كوه كوچكي است، 3 فرسخ جنوبي شمس الدين عرب ناحيه باوي كوه‌گيلويه، آبش از چشمه است.

[13]- قلعه دز سليمان‌

كوه كوچكي به مسافت كمي مشرقي شمس الدين عرب باوي كوه‌گيلويه است.
ص: 1627
بند امير. نقاشي از فرصت شيرازي
ص: 1628

[14]- قلعه دز كوه‌

2 فرسخ بيشتر ميانه شمال و مغرب قصبه ده‌دشت كوه‌گيلويه است. وسعت سر اين كوه از نيم فرسخ بگذرد به پنجاه شصت نفر تفنگچي چندين هزار دشمن را دفع كند، به اندازه نيم سنگ آسياب‌گردان آب از چشمه شيرين و گوارا دارد و جنگلي از درخت بلوط بر فراز اين قلعه است.

[15]- قلعه ديده‌بان لارستان‌

قريه ديده‌بان ناحيه مضافات شهر لار، در دامنه اين كوه افتاده است، آبش از آب‌انبار باراني است و اين بيت را به حضرت فردوسي نسبت دهند:
به جايت برم، كت نباشد نشان‌به ميمون دز و قلعه ديده‌بان

[16]- قلعه رنبه «1»

4 فرسخ مشرقي شهر داراب افتاده، ابتداي آن تنگ كوهي است چون از او بگذرد جلگائي شود وسيع كه از جوانب آن كوهها سر بر افلاك كشيده، آبش از قنات كوچكي است، فتح اين قلعه به دشواري ممكن شود.

[17]- قلعه ساره‌

ميانه بلوك فيروز آباد و خواجه افتاده و آبش از چشمه است.

[18]- قلعه سفيد ممسني «2»

آن را «دز سپيد» نيز گويند، چنانكه:
گويند دز سپيد كوهي است‌مه كنگره‌اي، فلك شكوهي است
بر قله او فلك، حصاري‌در دامن او، زمين، غباري
در پشت وي آسمان، نمودي‌چون بر شتري جل كبودي
پيرامن او سه چار فرسنگ‌با قله او زحل هم آهنگ فرسخي بيشتر مشرقي شهر فهليان است، حضرت اشرف والا معتمد الدوله حاجي فرهاد ميرزا ادام اللّه بقاه، در كتاب جام جم به كلك در رسلك چنين مرقوم فرموده است: «قلعه سفيد كوهي است منقطع از جبال و هيچ كوهي بر او مشرف نيست و دور دامنه آن تخمينا 4 فرسخ است و چهار راه مشهور دارد كه به بالاي آن توان رفت. نام راه جنوبي آن «سياه شير» است كه پياده‌رو بوده و اكنون مسدود است ولي خان ممسني در وقتي كه در آن قلعه متحصن شد از سنگ و گچ، ديواري كشيده، آنرا مسدود كرد و نام راه مشرقي آن «زرين كلاه» است كه در سر راه
______________________________
(1). ر ك: فارسنامه ابن بلخي، ص 159.
(2). ر ك: آثار العجم، ص 302، فارسنامه ابن بلخي، ص 147، در نزهة القلوب، ص 131: (اسفيد دز)، و اقليم پارس، ص 134 و 135.
ص: 1629
شيراز است و اين راه نيز پياده‌رو است و نام راه شمالي آن «گلستان» است كه از فهليان سواره تا فراز كوه قلعه سفيد توان رفت و نام راه مغربي آن «شتر خواب» است كه در جانب نور آباد است و از اين راه بر بالاي كوه سواره توان رفت و ارتفاع كوه قلعه سفيد، نزديك به نيم فرسخ است و بالاي قلعه زمين هموار است كه كشت و زرع توان نمود و جنگل فراوان و درخت بلوط و انجير و بادام كوهي و زيتون و انار و انگور دارد و در زمستان برف اين كوه را فراگيرد ولي دوامي نكند و علف و شكار كوهي بسيار دارد و در اين كوه پنج چشمه است كه سه چشمه آن در تابستان خشك شود و بالاي قلعه چندين چاه داشته كه انباشته گشته و در پاي هريك چشمه حوضي از سنگ تراشيده كه آب در آنها جمع شود و در عهد سلاطين عجم در دوره اين قلعه سنگهاي بزرگ جثه ترتيب داده، چنان تعبيه كرده بودند كه به اندك حركتي آن سنگ از جاي كنده، از آن كوه فلك شكوه سرازير مي‌شده و به حركت آن صخره صما، چندين حجر و مدر با آن تا پائين مي‌آمده و دشمن را مجال يورش نبود و به مرور دهور در محاصره محصورين انداخته‌اند و باز در بعضي جاها براي نمونه باقي است و به غير آن چهار راه، چند راه پياده‌رو ديگر هست كه به زحمت به فراز كوه توان رفت و در دامنه اين كوه چشمه‌هاي بسيار است و اين بنده در ذي حجة الحرام سال 1257 در وقتي كه به تنبيه و تأديب الوار مصمم بودم به تفصيل اين قلعه را ملاحظه كردم» و جز شاهنشاه صاحبقران حضرت امير تيمور گوركان معلوم نيست كه اين قلعه را به قهر و غلبه گرفته باشد و شرح فتح آن در ذيل وقايع سال [95] 7 در گفتار اول اين فارسنامه ناصري نگاشته گرديد.

[19]- قلعه سياه‌

كوهي است 2 فرسخ بيشتر شمالي فهليان ممسني است. آبش از چشمه و اعتباري براي اين قلعه نباشد.

[20]- قلعه شكسته «1»

قلعه ميان قلعه است.

[21]- قلعه شهرك‌

همان قلعه اشكنوان است.

[22]- قلعه شهرياري «2»

كوهي است فرسخي بيشتر مغربي قريه مكوي بلوك خنج افتاده است. سه جانب آن را رودخانه «باز» فرا گرفته و چاهي كه قطر آن از 4 ذرع بيشتر است و گودي آن از 100 ذرع متجاوز از سر اين قلعه كنده تا به آب رودخانه رسيده است و به بيست نفر تفنگچي چندين هزار دشمن را دفع كند.
______________________________
(1). ر ك: آثار العجم، ص 221، فارسنامه ابن بلخي، ص 32، 126، 156، نزهة القلوب، ص 132.
(2). ر ك: آثار العجم، ص 415.
ص: 1630

[23]- قلعه طبر

همان قلعه تبر است كه بعد از تصرف عربي «تاء» را به «طاء» تبديل كرده‌اند.

[24]- قلعه طوس «1»

فرسخي شمالي قريه مال قايد از ناحيه رستم بلوك ممسني و حضرت اشرف والا حاجي معتمد الدوله دام اقباله در كتاب جام جم مرقوم فرموده كه: «قلعه طوس بالاي كوهي بنا نهاده‌اند كه از سه جانب آن رودخانه فرياب جاري است و يك جانب او، اتصال به كوه دارد و در دامنه كوه نزديك به صد گام چشمه‌اي است كه از ميان قلعه تا سر آن چشمه نقبي كنده‌اند كه قاطر و راويه به آساني از آن نقب عبور مي‌كند و بالاي چشمه برجي ساخته‌اند كه قلعگيان در مقام ضرورت از آن نقب بر سرچشمه آمده، آب بردارند.»

[25]- قلعه عثمان لو

كوهي است، فرسخي بيشتر شمالي قريه بنارو از مضافات شهر لار، آبش از آب‌انبار باراني، به ده پانزده نفر تفنگچي محفوظ بماند.

[26]- قلعه فهندز

همان قلعه پهن دز است.

[27]- قلعه قلات سرخ‌

كوهي است دو فرسخ جنوبي قريه گاوبندي ناحيه فومستان لارستان آبش از آب‌انبار باراني است به پنجاه، شصت نفر تفنگچي محفوظ بماند. در سال 1296 شيخ مذكور خان آل نسور كنگاني از احكام ديواني روي‌گردان گرديده، پناه به قطعه قلات سرخ برد و به حكم حضرت والا، معتمد الدوله حاجي فرهاد ميرزا دام عمره، محصورش داشته، دستگير شده به سياست رسيد.

[28]- قلعه كاحماد

كوهي است، 3 فرسخ بيشتر جنوبي شمس الدين عرب ناحيه باوي كوه گيلويه، آبش از آب‌انبار باراني است.

[29]- قلعه گچ‌

5 فرسخ جنوبي بلده ميناب ناحيه ميناب عباسي، گويند وسعت سرقلعه به نيم فرسخ رسد، آبش از چاهي است كه 100 ذرع گودي آن است و به ده نفر تفنگچي، هزار نفر دشمن را دفع كند.

[30]- قلعه گراش‌

كوه كوچكي است به قريه گراش ناحيه مضافات شهر لار پيوسته، آبش از آب‌انبار باراني است به ده نفر تفنگچي پنجهزار نفر دشمن را دفع كند.

[31]- قلعه گل كوه گيلويه «2»

كوهي است از همه‌جا بريده، 2 فرسخ مشرقي قريه عسكري ناحيه زيدون كوه گيلويه
______________________________
(1). ر ك: آثار العجم، ص 419.
(2). ر ك: آثار العجم، ص 411: (قلعه گل و گلاب).
ص: 1631
است، آبش از چشمه، چندين راه دارد و هيچيك استحكامي ندارد.

[32]- قلعه گلاب كوه گيلويه «1»

نزديك به 1000 ذرع مغربي قلعه گل است 6 فرسخ جنوبي قصبه بهبهان كوه گيلويه، كوهي است از همه‌جا بريده، وسعت سر كوه 1000 خانوار را جا دهد و اكنون نزديك به 300 خانوار آباد در آن مسكن دارند و اين قلعه را جز يك راه نباشد و آن هم به دو نفر محافظت شود، بلندي اين كوه از 1000 ذرع بيشتر است، آبش از چشمه است شكفتي در اين قلعه است و حوضي از سنگ در صحن آن شكفت كنده‌اند و در هر دقيقه چندين صد قطره از چندين صد جا از سقف اين شكفت ريخته، در آن حوض جمع شده، اهل قلعه را آب دهد و در سال 1284 نگارنده اين فارسنامه ناصري به مصاحبت نواب اشرف والا احتشام الدوله سلطان اويس ميرزا به فراز اين قلعه رفتيم.

[33]- قلعه كوه درختي بلوك فسا

در سينه كوه درختي ميانه بلوك فسا و بلوك داراب، حصاري از گچ و سنگ و چندين برج ساخته و چاهي براي آب كنده‌اند و اكنون آن چاه انباشته و بارو خراب گشته است.

[34]- قلعه لك لاش‌

كوهي است فرسخي بيشتر مغربي قريه زاخور بلوك اربعه، آبش از چشمه است.

[35]- قلعه مزايجان لارستان «2»

كوه كوچكي است به قريه مزايجان مضافات شهر لار پيوسته آبش از آب‌انبار باراني، او را يك راه پياده‌رو بيشتر نباشد و به پنج نفر محفوظ باشد.

[36]- قلعه مشتكو

كوهي است در جوار قريه گهره ناحيه فين سبعه، بلندي آن نزديك به ربع فرسخي و وسعت سر آن نيز ربع فرسخ، آبش از چشمه، به ده نفر تفنگچي محفوظ شود.

[37]- قلعه ميان قلعه‌

كه آنرا قلعه شكسته نيز گويند، 2 فرسخ ميانه شمال و مغرب فتح آباد، در جلگاء بلوك مرودشت افتاده، او را سه چهار راه است آبش از آب‌انبار باراني و اين قلعه در ميانه قلعه استخر و قلعه اشكنوان است.
______________________________
(1). ر ك: آثار العجم، ص 411: (قلعه گل و گلاب).
(2). ر ك: آثار العجم، ص 415.
ص: 1632

38]- قلعه ميمون لارستان‌

كوهي است، فرسخي بيشتر مشرقي قريه فداغ ناحيه مضافات شهر لار آبش از آب‌انبار باراني.

[39]- قلعه نرگسي جهرم «1»

كوهي است 3 فرسخ جنوبي بلده جهرم آبش از آب‌انبار باراني است به 100 نفر محفوظ شود.

[40]- قلعه نوگل ممسني‌

به قريه نوگك ناحيه رستم ممسني پيوسته بر پارچه سنگ بزرگي حصار و چندين برج ساخته‌اند و پناه اهل قريه نوگك است. «2»
______________________________
(1). ر ك: اقليم پارس، ص 423 و 424.
(2). در جهانگشاي نادري، ص 230، از قلعه كمشك فارس سخن رفته است.
ص: 1633